نامه مادر شهید محمد خلیل پورنهر به بانوی فداکار یزدی
- شناسه خبر: 36496
- تاریخ و زمان ارسال: 15 تیر 1401 ساعت 07:43
- منبع: آفتاب یزد
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر

به گزارش بقاع خبر،فرزند عزیزم خانم دهقان نیری. بانوی فداکار یزدی.
ارسالی: تبریز. صدیقه برهون. مادر شهید محمد خلیل پورنهر. (84ساله)
رونوشت استان یزد: نماینده محترم ولی فقیه در استان یزد و امام جمعه محبوب شهر یزد. استاندار محترم استان یزد. فرمانده محترم سپاه الغدیر یزد. مدیرکل محترم سازمان صدا و سیما مرکز استان یزد. ریاست محترم شورای اسلامی محترم استان یزد. فرماندار محترم شهرستان یزد. شهردار محترم شهر یزد. ریاست محترم شورای اسلامی شهر یزد. ریاست محترم دانشگاه علوم پزشکی یزد. بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد. فرماندار محترم تفت. بخشدار محترم تفت. امام جمعه محترم تفت. امام جمعه محترم نیر. ریاست محترم مرکز بهداشت شهرستان تفت. ریاست محترم مرکز بهداشت شهر نیر.
رونوشت کشوری: مقام عالی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی. معاونت محترم بانوان و امور خانواده رئیس جمهور. مدیرمسئول و صاحب امتیاز محترم روزنامه وزین آفتاب یزد.
با سلام و تقدیم احترام.
فرزند عزیزم سرکارخانم دهقان نیری، دیروز فیلم تلاشهای ارزشمند و مقدس و باشکوه شما را برای نجات جان جوان یزدی(آقا ابوالفضل) زیارت کردم. نه یکبار بلکه دو بار و با دقت آن را با قلبی مالامال از عشق و محبت دیدم و آن را در قلبم و نزد فرزندانم تجلیل نمودم. به راستی چقدر شما انسان وارستهای هستی که خداوند تو را فرشته نجات جان جوان عزیزمان ساخت و قلب والدین آن جوان عزیز را آرام نمود. من همه اینها را بهانه از سوی حق میدانم که خداوند میخواهد نشان بدهد که با وجود همه تلاشهای دشمنان برای مرگ اخلاق و انسانیت در جامعه ما، هنوز اخلاق و انسانیت و مهربانی و نیکوکاری و احساس مسئولیت در کشور ما زنده است و شما انتخاب شدید که فرمان خدا را اجرا بکنید و کردید آنچه را که باید میکردید. درود بر تو دخترم. زنده باشی. عاقبت بخیر بشوی.
دخترم! من جوان رعنای 19سالهای (محمدم) را در جریان دفاع مقدس در سال 1360 هدیه به خدا کردم. قلبم گریه کرد. روحم گریه کرد. جانم گریه کرد. حالم اندوهگین شد. حالم گرفته شد. چندین و چند روز نتوانستم بخوابم و غذا بخورم. شهادت فرزندم برایم بسیار دردناک و سنگین بود. میخواهم بگویم که شهادت فرزند و هدیه به خدا یک طرف قضیه است و عاطفه و مهربانی و علاقه و عشق به فرزند یک طرف دیگر. حتی اینکه فرزندت را به خدا هدیه میکنی و او جای بهتر از مادر میرود، اما آن احساس مادری هم سرجای خودش هست. همه اینها را گفتم که من توان درک احساس یک مادر را به فرزند جوانش دارم. مادر ابوالفضل هم مثل من است. دارای احساس و عواطف مادری هست و خدای ناکرده اگر ابوالفضل عزیز طوریش میشد، قطعا قلب مادرش آتش میگرفت. همینطور پدر بزرگوارش. اما شما ناجی شدید و با لطف خدا، ابوالفضل را به مادر و پدرش برگرداندید. خدا شما را حفظ بفرماید از اینکه نگذاشتید قلب والدین و دیگر اعضای محترم خانواده ابوالفضل به درد آید و غمگین بشوند واقعا متشکرم. اینک من بعنوان یک مادر شهید از خطه آذربایجان و شهر تبریز، از شما دختر دانا و آگاه و جسور و شجاع و قهرمان و ایثارگر و مسئولیتپذیر و انساندوست واقعا متشکر و سپاسگزارم که کاری کردید کارستان. شما حقیقتا کار بزرگی کردید و درس اخلاق و انسانیت به همه ما و جامعه انسانی دادید. خواهش میکنم به این موضوع خیلی دقت بکن.
به آن چیزی که در ادامه میگویم خوب فکر بکن. فرزندم، تا دیروز توی دخترم را چند نفر میشناخت و در مورد تو چگونه فکر میکرد. اما امروز با این ایثار و رشادت و فداکاری ات، به چه شکل به تو نگاه میشود و چگونه به تو فکر میشود. امروز تو با لطف خدا و به واسطه این اقدام ارزنده، قهرمان این مردم هستی. اما دیروز شاید فقط قهرمان زندگی خودت بودی و بس. اینها چیزی هست که باید بیشتر به آن فکر بکنیم و خروجی ارزندهای از آن حاصل نمائیم. مستحضر باش، من هم قبل از شهادت فرزندم یک مادر عادی بودم و شاید هم قهرمان زندگی خودم بودم و بس. اما دقیقا یک روز بعد از شهادت فرزندم، همان مادر عادی نبودم و مادر دیگری بودم و نگاه مردم به من بسیار بزرگوار شده بود. آری شهادت فرزندم و معامله با حق تعالی توانست من را در نزد خدا و مردم محترم بکند. من نمیخواستم چنین بشود و به خاطر هدیه فرزندم به خدا، در نظر مردم محترم باشم، یعنی فرزندم را برای این منظور هدیه نکردم. البته این دست من نبود و نیست و نخواهد بود و تنها دست خداست و تنها او هست که همه چیز را میداند و بس و بر اساس مصلحت خود عمل میکند و ما باید تسلیم در برابر امر او باشیم. در داستان باشکوه و زیبای تو دختر عزیزم، خدا خواست که چنین بشود. حتما این را قدر بدان و این روحیه و این مقام قهرمانی و انسانی را برای خودت نگاه دار و آن را برای توسعه مقام انسانیات بکار بگیر. این را فرصتی بزرگ بدان برای خدمت بیشتر به مردم و نیازمندان واقعی. این بهتر است. باز به تو بخاطر این مقام آسمانی و این قلب بزرگ و اقدام آسمانی تبریک عرض میکنم. من از تبریز و از میان اینهمه مسافت دور، دست تو دختر خوبم را بخاطر نیت الهی و نجات جان ابوالفضل عزیز را میبوسم و به آن افتخار میکنم. خداوند از والدین بزرگوار شما راضی باشد که به تو شیر حلال و لقمه حلال دادهاند و تربیتت کرده اند. همه این مواظبتها بر رزق و روزی و کسب حلال از سوی والدین میشود همین شما که قهرمان بانوان ایران شدید. جامعه بانوان ایران نیازمند چنین قهرمانان شایستهای هست. برای تو عزیزم آرزوی بهترینها را دارم و امیدوارم خداوند به حرمت زهرای اطهر (س) به تو دخترم سعادت و سلامت و بهروزی و خوشبختی عنایت بفرماید و حفظت کند. شما لایق بهترینها هستید. من ایمان دارم مدیران و مسئولان محترم استان یزد قدردان ایثار و فداکاری تو فرزندم خواهند بود. تو نام یزد را پرآوازهتر از قبل ساختی. یزد شهر ایمان و عبادت و شرف و غیرت و شهر مردان و زنان بزرگ است. از چنین شهری شریف، ظهور چنین بانوی قهرمانی انتظار میرود. درود بر تو و مادر و پدر بزرگوارت که تو را چنین قهرمان و پهلوان تربیت کردند. آفرین و
هزاران آفرین و احسنت بر تو دخترم. تو را به خدای مهربان میسپارم و امیدوارم اگر به شهر تبریز تشریف آوردی، حتما منزل محقر من را به عنوان خانه مادرت در تبریز لایق بدانی و چند روزی میهمانم باشی. ما بی صبرانه منتظر تو در تبریز و منزلمان خواهیم بود. این برای من بسیار سعادتمند خواهد بود.
باید عرض بکنم که این نامه را فرزندم از زبان من برای شما نوشتند. یعنی ایشان به من کمک کردند تا این نامه برای شما تنظیم بشود. البته میدانم وی نتوانست عمق احترام من را با زبان قلم به شما منتقل سازد. لذا در ملاقات حضوری، شخصا با زبان شیرین ترکی از شما تشکر خواهم کرد.
با احترام بسیار
صدیقه برهون