شکل گیری ” قیام سربداران ” در سبزوار مرکز تشیع
- شناسه خبر: 25717
- تاریخ و زمان ارسال: ۳۱ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۰۴:۳۸
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
![](https://boghanews.ir/wp-content/uploads/2020/04/سربداران.jpg)
بقاع خبر: دو روایت از قیام سربدران
سبزوار مرکز تشیع ، محفل درس شیخ خلیفه مازندارنی و سرآغاز نهضت سربدراران
شیخ خلیفه مازندرانی گمشده خود را نزد استاد نیافت و شهر به شهر گشت و دلش در سبزوار آرام گرفت که مرکز شیعیان بود و نسبت به مسائل روز حساس بودند به این ترتیب شیخ مازندارنی به آموزش آموز های پرداخت که سرآغاز نهضت سربداران شد.
شیخ خلیفه مردی پاکیزه روزگار بود از اهالی مازندران که چندی را در نزد شیخ بالو زاهد آملی هم قریه خود که از اقطاب مازنداران به شمار می رفت، تلمذ و شاگردی کرد، اما چون آنچه را که به دنبالش بود در محضرش ایشان نیافت، تصمیم گرفت تا به محضر شیوخ و عرفای دیگر بشتابد. در این ایام شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانی جزو شیوخ بزگ زمان خود بود. لذا شیخ به محضرش شتافت تا گمشده خود را در کنار او بیابد. لیکن آنچه را که می جست در محضر او نیز نیافت.
چنانکه روزی شیخ علاء از وی پرسید : « به کدام مذهب از مذاهب اربعه معتقدی » و شیخ خلیفه جواب داد « ای شیخ آنچه من می طلبم از این مذهب ها بالاتر است.» و همین جواب کافی بود تا از محضر شیخ علاء الدوله سمنانی نیز خارج شود و به دامن شیخی دیگر از شیوخ زمان یعنی خواجه غیاث الدین هبه الله حموی در بحر آباد جوین بشتابد. چون در بحرآباد نیز به خواسته خود نرسید و رخت سفر بر بست و در سبزوار اقامت گزید.
سبزوار در این ایام مأمن شیعیان اثنی عشری بود. سکنی گزیدن شیخ خلیفه در مسجد جامع سبزوار و تعالیم او در مسجد باعث گرد آوری افراد زیادی در اطراف او گشت که به تبع پیرو و مرید او شدند. بدین ترتیب آوازه شهرتش در اطراف و اکناف پیچیده و صاحبان قدرت را به وحشت انداخت.
بالاخره علمای درباری که دست در دست حکام داشتند فتوایی صادر کردند با این مضمون که شخصی در مسجد ساکن است و حدیث دنیا می گوید و چون منعش می کنند، منزجر نمی شود و اصرار می نماید. این چنین کس واجب القتل است یا نه » و اکثر فقهای رسمی زمان فتوی دادند که « باشد». پس از مرگ شیخ خلیفه مازندرانی ، یارانش به ویژه یکی از شاگردانش به نام شیخ حسن جوری دست از مبارزه علیه مغولان و عمال سرسپرده آنها بر نداشت و نهضت شیعی سربداران را بنیانگذاری کرد. شیخ خلیفه مازندرانی در واقع رهبر روحانی و معنوی نهضت سربداران محسوب می شد.
شیخ خلیفه مازندرانی، میراثدار بزرگاندیشمندان شیعه
سیدظهیرالدین مرعشی در کتاب «تاریخ طبرستان و رویان مازندران» شیخ بالوی زاهد آملی که نخستین مراد و استاد شیخ خلیفه مازندرانی است را در سلسلهای ارجمند از بزرگان تشیع معرفی میکند، بدین گونه که: حضرت قطبالعارفین –شیخ خلیفه- مرید بالو زاهد، و او مرید آن فرد موحد- شیخ شمسالدین محمد مجرد-، و او مرید شیخ فضلالله، و او مرید شیخ تاجالدین شیخ علی، و او مرید شیخ شمسالدین کافی، و او مرید سبحانی شیخ ثانی، و او سید بر علم تحقیق و غواص در بحر عمیق شیخ شمسالدین محمد صدیق، و او مرید آن قطب اوتاد شیخ محمد عباد و او مرید شیخ اعظم شیخ آدم قدسی، و او مرید بنده ملک غفور شیخ جمالالدین طیفور، و او مرید شیخالعارفین بایزید بسطامی علیه و علیهالرحمه و الغفران، و دریای معرفتش شبنمی از قلزم زخار حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام بود.
ریشه اندیشه عرفانی شیخ خلیفه مازندرانی
با درگذشت شیخ شهابالدین سهروردی و شیخ نجم الدین کبری در نیمه اول قرن هفتم هجری؛ توسط پیروان این دو، سلسله های معرفتی سهروردیّه و کبرویّه در ایران و هند پا گرفت.
ورود مغول و ابتلائات سیاسی، توجّه مردم را به خانقاهها و مشایخ بیشتر کرد. چنانکه در مدت یک قرن، مشایخ نامداری در هر دو فرقه ظهور کردند که نه تنها کار هدایت مردم را داشتند، بلکه از دانشمندان فرزان های بودند که از ارکان ادب و فرهنگ اسلام و ایران به شمار می آیند. جالب این است که شیخ علاءالدوله سمنانی و شاگردش «شیخ خلیفه مازندرانی»، میرقوامالدین مرعشی، شیخ زاهد گیلانی مراد شیخ صفیالدین اردبیلی، همه از سلسله کبرویّه بوده اند و گویا سهروردیّه بیشتر در جنوب و غرب ایران و بلاد شام و عثمانی رونق و پیروانی داشته است.
مازندران، پایگاه تشیع و پرورشگاه فکری شیخ خلیفه مازندرانی
با نگاهی به تاریخ نهضت تشیع در ایران، به این دریافت میرسیم که بخش بزرگی از رهبران و اندیشمندان شیعیان دوازده امامی، به ویژه در قرنهای پنجم و ششم و هفتم هجری، سرشناسانی چون شیخ ابوجعفر محمد بن ابی القاسم آملی، شیخ طبرسی (طبرستانی) معروف به «امینالدین» یا «امینالاسلام»، ابونصر طبرسی، ابومنصور طبرسی، فضل بن حسن طبرسی، ابن شهرآشوب و … از طبرستان (مازندران کنونی) برخواستهاند.
منطقه مازندران محیطی بوده برای تجمع شیعیان و گسترش اندیشه هایی که علویان را به عنوان رهبران جامعه اسلامی در جایگاه ویژهای قرار می داد.
خروج یحیی بن عبداللّه بن حسن از تیره علویان حسنی در نیمه دوم قرن هجری و سپس قیام حسن بن زید داعی کبیر در اواسط قرن سوّم که نخستین حکومت علویان زیدی را در این منطقه پایه گذاری کرد و سپس همکاری تقسیم بزرگانی از اهل دیلم و طبرستان نشان دهنده عدم نفوذ مذهب مسلط بر این مناطق بوده است.
از سوی دیگر با بررسی نهضت تشیع در ایران، افرادی نظیر ابوجعفر آملی، شیخ امینالاسلام طبرسی و ابونصر طبرسی را می بینیم که از بزرگان و رهبران شیعه در منطقه مازندران بوده اند اگر به سلسله مشایخ شیخ بالوی زاهد آملی آنطور که ظهیرالدین مرعشی نگاشته است توجه کنیم به خوبی درمی یابیم که انتساب این افراد به نحوه تفکر سنی تا چه حد مشکل است، این شیخ بالوی زاهد که مراد شیخ خلیفه بود در حقیقت، سنگ زیربنای گرایش وی را به سوی مسائلی نهاد که بعد شیخ خلیفه، ناآرام در جستجوی آن بود.
شیخ خلیفه مازندرانی در سمنان
پس از آن شیخ خلیفه مازندرانی، مازندران را ترک گفته و برای درک محضر شیخ علاءالدوله به سمنان رفت.
عزّت نفس و وارستگی این عارف و شاعر او را به عنوان یکی از پیشوایان فکری عصر خود ممتاز کرده است.
این شیخ، علاوه بر مراتب روحانی و علمی که اغلب عارفان و مشایخ از مجلس وی استفاده می بردند، دارای نفوذ اجتماعی و سیاسی نیز بود چنانکه چندین بار به مشهد و سلطانیّه برای انجام برخی امور مسافرت کرد.
به هرحال نفوذ و آوازه شیخ علاءالدوله سمنانی سبب شد که شیخ خلیفه مازندرانی که برای یافتن مرشدی کامل، از شیخ بالوی زاهد در آمل ناامید شده بود به نزد این شیخ سمنانی رفت و در خانقاه وی در صوفی آباد نزدیک سمنان نه تنها از محضر سمنانی استفاده های معنوی و علمی می کرد بلکه این فرصت هم برای او به دست آمد که از کتابخانه شیخ استفاده کند.
در اینجا دو اتفاق دیگر رخ داد: یکی آشنایی با شاگردان شیخ بود که به هرحال هریک از مناطقی به شوق دیدار و درک فیض به شیخ پیوسته بودند و دیگر آشنایی با محیط تازهای که رنگ و بوی دیگری داشت و طبیعتاً آشنایی با مردمی که از ایلخان مغول، صدمات بیشتری دیده بودند.
او ضمن تکمیل تحصیلات و وقوف به علم تفسیر و کسب درجاتی در عرفان، آهسته آهسته با مردمی که زمینه تحوّلات اجتماعی را در آنان مشاهده می کرد آشنا شد. شاید بحث و مناظره شیخ علاءالدوله با شیخ خلیفه بر سر این که وی پیرو کدام مذهب برحق است بهانهای به دست شیخ خلیفه داد تا با گفتن «آنکه من می جویم از این مذهبها بالاتر است»، ترک دیار سمنان گوید و به قریحه بحرآباد جوین برود در جوین چندی به مجلس خواجه غیاثالدین حموی رسید ولی در آنجا نیز مراد و مقصود او حاصل نشد.
تبعید خودخواسته و استقبال شیعیان سبزوار
شیخ خلیفه مازندرانی، چون شهرها را پشت سر نهاد و از همه ناامید گشت، روی به سبزوار نهاد و در مسجد آن شهر معتکف گشت. جاییکه بیشتر مردم آن شهر و روستاییان اطراف آن از شیعیان معتقد و هواداران آل علی(ع) بودند.
ورود شیخ به سبزوار با حسن استقبال مردم روبرو شد، زیرا به زودی دور او جمع شدند آنچه مسلّم است مهمترین مسألهای که شیخ را به سبزوار کشیده است توجّه مردم به کسانی است که از مسائل روز صحبت کنند و بتوانند پیوندی، از لحاظ روانی و مذهبی بین آنچه بر مردم گذشته است با آنچه در تاریخ نسبت به خاندان پیامبر (ص) و معصومین (ع) رفته است برقرار کنند و از آنجا که در این منطقه عارفی بنام و صاحب نفوذ و کلام وجود نداشت. شیخ، به زودی سبزوار را به عنوان پایگاه گسترش اندیشه های خویش قرار داد.
واجبالقتل بودن شیخ خلیفه مازندرانی؛ حکم فقهای مخالف
تجمّع مردم و ارادت آنان به شیخ خلیفه مازندرانی، فقهای سنّیمذهب سبزوار را که موقعیت خویش را در خطر می دیدند و به هر حال، طرفدار قدرت حاکمه بودند به وحشت انداخت تا آنجا که او را از نشستن در مسجد و موعظه کردن منع کردند! امّا گویا شیخ به تهدیدات آنان وقعی ننهاد و همچنان به تعالیم خود پرداخت. بالاخره فقها فتوایی صادر کردند که «شخصی در مسجد ساکن است و حدیث دنیا میکند و چون منعش می کنند، منزجر نمی شود و اصرار می کند. اینچنین کس واجبالقتل باشد یا نه؟» اکثر علما جواب میدهند که «باشد». پس از این فتوا، مسأله قدری پیچیده تر شد زیرا با توجه به مریدان شیخ در سبزوار و محبوبیّتی که وی در میان مردم پیدا کرده بود، حاکم سبزوار جرأت اجرای این حکم شرعی را نداشت. بنابراین فقها صورت فتوا را نزد سلطان ابوسعید ایلخانی فرستادند تا وی دستور قتل شیخ را صادر کند امّا ایلخان مغول که گویا از نفوذ معنوی درویشان به اندازه کافی اطلاع داشت، پاسخ فرستاد «من متعرّض خون درویشان نمیشوم حکام خراسان تفحص نمایند و به موجب شریعت مطهره محمّدی عمل کنند.»
شهادت شیخ خلیفه مازندرانی
بنابراین هنگامی که زبان به تکفیر شیخ خلیفه مازندرانی گشودند تا مردم را علیه وی تحریک کنند اختلافات بین مردم به مبارزه و رویارویی کشید. در همین زمان با ورود شیخ حسن جوری به جرگه پیروان شیخ خلیفه که دارای اعتبار و نفوذ محلی بود، باعث ازدیاد مریدان و طرفداران شیخ خلیفه شد. امّا فقها و علمای اهل تسنن همچنان در مقام مناقشه و عداوت بودند زیرا که تعالی شیخ خلیفه و شیخ حسن، موضع مذهبی و سیاسی و اجتماعی آنها را ضعیف میکرد و بیم آن می رفت که مرجعیّت خود را از دست به دهند اما چون نتوانستند علناً به کشتن شیخ اقدام کنند، با دسیس های در خفا او را در همان مسجدی که مقام داشت حلق آویز کردند، در صبحگاهان روز ۲۲ ربیعالاول ۷۳۶ هجری قمری، هنگامی که مریدان و شاگردان شیخ به مسجد آمدند ریسمانی بر ستونی بسته دیدند و شیخ از آن به حلق آویخته و خشتی چند در پای ستون بر یکدیگر نهاده، چنانچه پای بر آن خشتها نهند گردن به آن ریسمان رسد.
سربدارن از تحریف تا واقعیت به قلم محمد حسین حبیب زاده
نیروهایی که سر به طغیان بر علیه مغولان برداشته بودند در سراسر سرزمین ایران پراکنده بود و شاید نقطه قوتی در بین آنان مشاهده نمی شد .چه بسا نیروهایی که برای به در کردن رقیب خود از میدان و بدست آوردن قدرت بر عیله نیروهای ملی با مغولان متحد می شدند و این هرج و مرج شیرازه حکومت را چنان سست کرده بود که هر دم متحدانی با هم دشمن و دشمنانی با هم بر علیه دیگری متحد می شدند .اما در این میان نهضت سربداران انفجار نیروهای معترضی بود که به هر ترتیب به وضع موجود اعتراض داشتند و خواستار تغییر وضع موجود بودند . شاید درباره این نهضت ایرانی و قدرت آنان حکایتها و داستانهای زیادی گفته شده است . روایت قالبی که در این زمینه پر تکرار بوده و بعنوان تاریخ از آن یاد می شود حکایت ورود دو ایلچی مغول به خانه دو برادر به نامهای حسن و حسین است که پس از استراحت و خوردن و آشامیدن قصد محارم خانه را کردند که بدست دو برادر به قتل رسیدند و آن دو پس از اینکه اعلام کردند سربدار بودن بهتر از زندگی در ننگ است آغازگر نهضت بزرگ سربدران شدند .اما شاید این حکایت چندان پایه و اساس تاریخی و منطقی ندارد …چرا که پس از آغاز نهضت سربداران دیگر نامی از این دو برده نشده است و مشخص نمی شود که چرا حسن و حسین در لابلای ماجراهای پس از این قتل در تاریخ گم شده و هیچ کجا اثری آنان نیست و به جای آنان نامهای دیگری در تاریخ ماندگار شده اند . روایت دیگری که بیشتر به واقعیت نزدیک است آن است که نهضت سربداران آنگونه که تصور غالب آنرا نقل می کند نیست و حتی در ادامه نهضت سربداران دچار چنان انشقاقی و جدایی شده است که کشتار سربداران بدست سربداران محتمل تر است .
بر اساس روایات برخی از کتب تاریخی … مغولان (طغاتیمور)بر اساس درایت وزرای ایرانی خود قانون جمع آوری مالیات را تغییر داده و بر این اساس مقرر شده بود تا مالیات ملاکان و زمین داران کوچک کاهش یافته و بر مالیات زمین داران و مالکان بزرگ افزوده شود . در نخستین دوره جمع آوری مالیات بر اساس مقررات جدید ماموران جمع آوری مالیات به منزل عبدالرزاق که یکی از مالکان و زمین داران بزرگ باشتین بود مراجعه می کنند و وقتی مالیات وی را بر اساس قانون جدید محاسبه و طلب می کنند او از پرداخت این مالیات سر باز می زند و در زد و خوردی که بین ماموران مغول و خادمان عبدالرزاق صورت می گیرد دو مغول کشته می شوند .
با کشته شدن دو مغول عبدالرزاق از ترس مجازان به خارج از باشتین می گریزد و جمعی از روستائیان نیز با تصور اینکه از خشم انتقام مغولان در امان نخواهند ماند به او پیوستند .
گروه جدید عبدالرزاق با توانست با کمین در جاده های کم تردد و حمله با کاروانیان مغول وحشت زیادی در منطقه ایجاد کند و پس از اینکه آوازه او به سبزوار رسید مبارزان بیشتری به او پیوستند و این گروه اندک به چنان قدرتی رسید که توانست در مدت کوتاهی به سرعت سبزوار را فتح کند .
نکاتی که شاید کمتر درباره سربداران شنیده باشید از همین جا آغاز می شود . عبدالرزاق پس از فتح سبزوار و ضرب سکه به نام خود در یک عملیات غافلگیرانه بدست برادر خود وجیه الدین مسعود به قتل رسید و از این لحظه به بعد رهبری سربداران به عهده مسعود برادر عبدالرزاق بود .مسعود بر خلاف برادر خود که قصد بر اندازی طغا تیمور را داشت راه مسالمت و همزیستی را در پیش گرفت با اعزام نماینده ای نزد طغاتیمور حاکمیت وی را بر تمامی خراسان به رسمیت شناخت . با این اقدام نهضت سربداران در همان آغاز راه دچار سردرگمی شد .
سربداران که شیعه اثنی عشری بودند در سبزوار با تثبت قدرت خود پرداختند . سبزوار در حقیقت مرکز اصلی تجمع شیعیانی شده بود که از سالها قبل توسط شیخ خلیفه مازندرانی به عقاید و افکار شیعیان آشنا شده بودند .تبلیغات دینی شیخ خلیفه باعث تحریک اعتقادات مذهبی شیعیانی شده بود که در محاصره شهرهای سنی نشین بودند .
بر خلاف مکتوبات موجود شاید این امر باعث شده که شیخ خلیفه نه بدست مغولان که بدست سنی مذهبان به قتل رسید و شاگردش شیخ حسن جوری ادامه کار او را در دست گرفت .
شیخ حسن جوری به پیروی از استاد خویش با سفر به شهرهای خراسان عقاید شیعه را در بین مردم ترویج می کرد و وقتی خبر این اقدامات به ارغونشاه حاکم خراسان رسید دستور داد تا دستگیر و زندانی شود .شیخ حسن توانست از خراسان به مرزهای غربی ایران و استانهای مرکزی که آن زمان عراق عجم نامیده می شود بگریزد . حسن جوری پس از چند سال دوباره به خراسان بازگشت و به سرعت توسط ارغونشان دستگیر و زندانی شد . نکته قابل توجه اینجاست که هرچند بسیاری از مورخان می گویند در این زمان شیخ حسن جوری بدست ارغونشاه اعدام شد اما باید دانست که شیخ حسن با وساطت و پادرمیانی وجیه الدین مسعود رهبر سربداران از زندان ازاد و به سبزوار منتقل شد .
بعدها مسعود به حلقه مریدان حسن جوری پیوست و حتی او را در حکومت سربداران سهیم گردانید و اعلام کرد حسن جوری شریک حکومت اوست .
نکته قابل توجه اینجاست که هرچند در ظاهر هر دو حاکم بصورت مسالمت آمزی حکومت می کردند اما آنچه به تدریج نمایان شد این بود که شیخ حسن به طور محسوسی بین عامه مردم عزیزتر و محبوتر بود و این امر احساس خطر از جانب مسعود را در پی داشت . گذشته از این مسعود و شیخ حسن در نوع نگاه به حاکمیت نیز اختلاف فاحشی داشتند . در حالیکه حسن جوری بدنبال تشکیل کشوری مستقل شیعی و بر اساس قوانین شیعه بود مسعود حکومت خود را بخشی از خراسان بزرگ می دانست که حاکم آن طغاتیمور بوده و اعتقادات غالب آن نه شیعه بلکه بر اساس مردمان سنی مذهب بود .
این نخستین اختلاف معنا دار و عمیق در حکومت سربداران محسوب میشد .اختلافی که در بسیاری از کتب تاریخی کمتر به ان اشاره شده است .بر اساس همین بود که طرفداران شیخ حسن جوری را شیخان می نامیدند و طرفداران مسعود را بنام سربداران می شناختند
این تشتت و دو دستگی تا بدانجا پیش رفت که در جنگ زاوه در مرزهای شرقی فتوحات سربداران وقتی شیخ حسن تیر خورد و کشته شد طرفداران وی با اعلام اینکه شیخ حسن نه بدست دشمن بلکه بدست افراد مسعود ترور شده است دست از جنگ کشیدند و همسن امر باعث شکست آنان شد . در سال بعد وقتی سربداران برای یکسره کردن کار طغاتیمور راهی مازندارن و شهر آمل شد همین دو دستگی باعث شکست سربداران شد و مسعود در این جنگ اسیر و اعدام شد .
سربداران چهل سال پس از مرگ مسعود در بخشهایی از خراسان حکومت کردند .شمار جانشینان او که در مدت بیست سال به حکومت رسیدند نشان از اوضاع آشفته انان و قتلهای پی در پی حاکمان بر سر قدرت است . سخن گزافی نیست اگر بگوئیم بیشتر توان حکومت و سلسله سربداران بیشتر در جنگهای خانگی و داخلی بر سر قدرت صرف شد و منابعی که راوی حکومت سربداران بودند خالی از تناقض گویی و حتی تحریف برخی رویدادها نیست .
حکومت سربداران بر خلاف تصور عامه حکومت مردم بر مردم نبود زیرا که بسیاری از حاکمان از زمین داران بزرگ و حاکمان محلی بودند و حتی وقتی شمس الدین علی با وجو حکومت منصفانه اش به دست یحیی کراوی به قتل می رسد و خود کراوی نیز در یک توطئه احتمالی بدست شیخان سربدار کشته می شود حیدر قصاب جانشین و حاکم بلامنازع سربدارن می شود . حیدر قصاب چون از رجال نبود و فقط یکی از فرماندهان جنگی سربداران بود نه مورد حمایت طرفداران مسعود و نه مورد حمایت شیخان و طرفداران شیخ حسن جوری قرار گرفت و به سرعت سرنگون شد . اوج اختلاف و نابسمانی در حکومت سربداران در زمان حکومت علی موید بود که تصمیم گرفت کار خود و سربدارن را با شیخان و طرفداران جریان شیخ حسن جوری یکسره کند .
علی موید نه تنها در جنگ هرات سربداران طرفدار شیخ حسن جوری را تنها گذاشت که منجر به قتل عام آنان شد بلکه به سرعت قبور شیخ خلیفه مازندرانی و حسن جوری را با خاک یکسان کرد و در تعقیب یاران انان تا شیراز تاخت و همه را از دم تیغ گذراند . هرچند جریان مذهبی تند روی سربداران هیچگاه بطور کامل حذف نشد و حتی در سالهای بعد با لشگر کشی به قلمرو علی موید او را مجبور به فرار و پناه جستن از مغولان کردند .
شاید بتوان گفت سربدران حکومتی سلطنتی بدون شاه را تشکیل دادند که در آن جایی برای موروثی بودن سلطنت وجود نداشت و با وجود اینکه حاکمان این جریان از شیعیان بودند اما خود از مخالفان سرسخت افراطی گری شیعه در حکومت داری شدند . اما آنچه مسلم است قبام عبدالرزاق نه قیام طبقه ضعیف و دهقانی جامعه بر علیه قدرت حاکم بلکه قیامی از جنس وشورش بخشی از حاکمان و وابستکان به دربار بر علیه قدرت حاکم بود و اگرچه در ظاهر امر بر ضد فرمانروایی مغولان بود اما هیچگاه این امر را نمی توان عنصر غالب این جریان دانست چون بارها حاکمان فراری سربدار در سایه حاکمان ایخانی پناه گرفتند و حتی با وجود قتل متحورانه طغاتیمور بدست شمس الدین علی این همزیستی مسالمت آمیز بین مغولان و سربدران هموراه وجود داشت .
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که جریان تند مذهبی طربداران به رهبری شیخ حسن جوری که به شیخان معروف شده بود را می توان نخستین جرقه های حاکمیت مذهبی در ایران دانست که حالا وارد حکومت داری و اداری کشور می شود و برخی آنرا سرچشمه استقرار و ایجاد حکومت صفویه در سالهای بعد می دانند .
منابع :
فارس
kohandiyar.blogfa.com