روضه شب اول محرم ــ مصیبت مسلم بن عقیل از بزرگان بنی هاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
- شناسه خبر: 18849
- تاریخ و زمان ارسال: ۳۰ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۰۲
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
امام پاسخ نامه های مردم کوفه را نوشت و در آن آورد: “سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد…”.
مسلم در نیمه ماه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر(ص) نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند؛ تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت(ع) را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامهای به امام(ع) نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب نمود.
هنگامی که خبر این بیعت به «یزید بن معاویه» رسید، وی «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهدهدار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید و رؤسای قبایل را تطمیع کرد.
وی پس از مدتی، «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه محسوب می شد و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته بود را شکنجه و زندانی کرد. مسلم هنگامی که خبر شکنجه شدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد، در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند. همچنین عدهای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بامهای دارالاماره مردمی که قصر را محاصره کرده بودند بترسانند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند: “برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند!!”.
اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی وجود نداشت که وی را راهنمایی کند و یا در خانهاش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچههای تاریک کوفه راه می رفت و نمی دانست کجا برود.
تا اینکه به خانهای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: “ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو”. مسلم خاموش ماند. زن، دوباره و سهباره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : “من در این شهر خانه و خانوادهای ندارم. من مسلم بن عقیل هستم. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند”. پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید. وی در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی(ع) را دید که به وی گفت: “بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود”.
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد و از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین نمود.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از دهها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشکریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را بسرعت تمام کر. و زره پوشید. سپس از طوعه تشکر کرد و برای مقابله با لشکر به بیرون شتافت؛ مبادا که برای گرفتن او، خانه پیرزن را بسوزانند و خراب کنند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت. سرانجام آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بامها نیز سنگ بر او زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگی و نیزهای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد.
(برخی از منابع نیز نقل کردهاند که وقتی دیدند نمیتواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.)
مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: “انا لله و انا الیه راجعون” و شروع به گریه کرد. یکی از لشکریان از گریستن ایشان ــ با آنهمه جنگاوری ــ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت: “به خدا سوگند که از کشتهشدن باک ندارم و برای خود گریه نمیکنم. من برای خاندان پیامبر و برای حسین و آل او که به اینجا می آیند گریه می کنم”.
نام خوشت قرار دل بیقرار من /
روی تو شمع روشن شبهای تار من
بی خانهام ولی به دلم کرده خانه غم/
نبوَد کسی به جز در و دیوار، یار من
مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند؛ در حالی که تسبیح خداوند می گفت و استغفار می کرد.
من انتظار می کشم اما نمی کشد/
غیر از طناب دار، کسی انتظار من
هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر/
ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من
سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند. سپس بدن مبارکش را در انظار پیمانشکنان کوفه آویزان کردند.
من از فراز بام کنم جان نثار تو/
کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من
دژخیمان همچنین هانی ــ که پیرمردی ۸۹ ساله بود ــ را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند؛ در حالی که یاران خود را صدا می کرد و هیچکس به یاری او برنخاست.
آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلم بن عقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس طاهر او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین؛
و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
به قلم :سید علیرضا حسینی عارف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع اصلی:
۱٫ سید بن طاووس؛ اللهوف فی قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ .
۲٫ شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوی القربی، ۱۳۷۸ .
۳٫ اشعار، زبان حال هستند و سندیت قطعی ندارند. (و برگرفتهاند از جزوه آموزشی آداب مرثیهخوانی با عنوان طنین عشق؛ تهیه و تنظیم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، ۱۳۸۰).