به مناسبت فرا رسیدن چهلمین روز تشیع پیکرش شهید حسین خانی پس از ۴۰ سال
- شناسه خبر: 49458
- تاریخ و زمان ارسال: ۴ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۰۶:۲۰
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
به گفته جانشین سپاه استان سمنان شناسایی پلاک شهید خانی طی مراسم معنوی با حضور جمعی از مسئولانسپاه استان و شهرستان گرمسار در منزل شهید برگزار و مادر بزرگوار شهید خانی بعد از چهار دهه انتظار، خبر یافتن پیکر فرزندش را از ائمه جمعه گرمسار و ایوانکی دریافت کرد.
منصور شوقانی با بیان اینکه پیکر این شهید در منطقه فکه تفحص شده است گفت : این شهید گرانقدر در روز بیستم بهمن ماه ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده بود و پیکر ایشان تاکنون در همان منطه مدفون بود وکادر شهید چهار دهه برای بازگشت شهید به خانه صبر کرد تا امکان دیدار مادردوباره تازه شود و دوباره فضای استان را عطر انگیز کرد.
بنا بر اعلام کمیته روابط عمومی دومین کنگره بزرگداشت ۳۰۰۰ شهید استان سمنان مبنی بر تشیع این شهید طی مراسم با شکوهی در گرمسار و ایوانکی پس از برگزاری آیین استقبال و وداع با شهید گران قدر دفاع مقدس حسین خانی با حضور گسترده مردم شهرستان گرمسار و نیز استاندار سمنان و مسوولان محلی در مسجد جامع گرمسار، آیین تشییع و تدفین پیکر مطهر شهید حسین خانی همزمان با ایام شهادت امام جعفرصادق (ع) از مقابل حوزه مقاومت علی ابن ابیطالب (ع) ایوانکی برگزار و با حضور مردم ولایتمدار و شهیدپرور و مسؤولان در گلزار شهدای ایوانکی تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید حسین خانی متولد شهرستان گرمسار از شهدای دفاع مقدس است که بیست و دوم فروردین ۱۳۴۶ در شهر ایوانکی از توابع شهرستان گرمسار چشم به جهان گشوده بود ودانش آموز سوم متوسطه بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در تاریخ بیستم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه رقابیه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش بیش از ۴۰سال در منطقه بر جا ماند.
ما نجاتیافتهایم
در خاطرات مادر شهید «حسین خانی» نقل شده است که گفتهاند «پسر شما تیر خورد، ولی بین آتش دشمن گیر کرد و نتونست به عقب برگرده».
مادر از وقتی این خبر را شنید، دیگر آرام و قرار نداشت. هر چند یک سال از رفتن حسین میگذشت؛ ولی گریه امانش نمیداد.
یک روز تا غروب یکسره گریه کرد. به یاد آتش و پسر زخمیاش که در آن بود، میافتاد.
شب پنجشنبه که وضو گرفت و خوابید، حسین به خوابش آمده بود. مادر را صدا زد و گفت: «مادر جان پاشو خمیر درست کن تا من آن را به تنور بزنم».
مادر شهید تنور را روشن کرد. در خوابش، شهید چند بار رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم میزد.
مادر با تعجب گفت: «حسین جان چرا اینجوری میکنی؟ یه وقت میسوزی».
حسین گفت: «ببین مادر جان من سالمم و نسوختم. مگه ندیدی که رفتم توی آتش؟ اینقدر آتش آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش. امشب اومدم به شما بگم که در آتش نیستم. همانطور که خدا حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد، ما هم نجاتیافته هستیم».
خط شکن
برای مادر تعریف کرده بود که در رؤیایی، حضرت فاطمه زهرا (س) پرچمی را به دستش داده که برود کربلا!
حسین خواب دیگری هم دیده بود که به نظر میرسید در آن از شهادتش خبر داده بودند. از همان اعزام اول به جبهه روحیات حسین تغییر کرد. وقتی مادر برای نماز میرفت، حسین میگفت: «مادر جان دعا کن من شهید بشم».
مادر میگفت: «خدا نکنه، من برای پیروزی شما دعا میکنم که انشاالله پیروز بشین».
حسین میگفت: «من دوست دارم شهید بشم و دیگه پیدام نشه».
بعد با مهربانی ادامه داد: «من سه تا خواب دیدم که یکی از اونها رو برات تعریف میکنم. خواب دیدم که دارم میرم کربلا و پرچم امام حسین (ع) دست منه. من اول خط جلودار و خطشکن هستم».
نوجوانی باحیا
تابستانها پشتبام میخوابیدند. دیوارهای بین خانهها خیلی بلند نبود. یک روز صبح مادر دید حسین در حال آمدن از پشتبام است. خیلی تعجب کرد؛ چون او روی چهار دستوپا راه میرفت. کمی نگران شد و گفت: «حسین جان چرا اینطوری راه میری؟».
حسین نگاهی به مادر انداخت و با خنده گفت: «آخه آگه بایستم، ممکنه چشمم به زنهای همسایه بیفته، شاید حجاب نداشته باشن. این جوری هم من گناهکار میشم و هم اونها».