طلبهای که خط قرمزش ولایت فقیه بود
- شناسه خبر: 42951
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۰۶:۲۸
- منبع: فارس
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
به گزارش بقاع خبر، شهید محمد مویدی طلبه بسیجی ۳۷ ساله بیضایی است که در اغتشاشات روز۲۴ آبان ماه امسال، در معالی آباد شیراز توسط اغتشاشگران به فیض شهادت نائل آمد.
بهار زندگی
برادرم شهید محمد مویدی در دوازدهم اردیبهشت سال۱۳۶۴ در خانوادهای مذهبی و معتقد به دنیا آمد.من فرزند اول خانوادهام و او سه سال پس از من متولد شد. خواهرمان هم مهندس بود که چندین سال قبل در صحنه تصادف به اتفاق پدرم از دنیا رفتند.
سالهای درس و مدرسه
برادرم دوران دانش آموزی خود را در بیضا گذراند. مقطع ابتدایی را در مدرسه شهید قیصر وصالی، دوران راهنمایی را در آموزشگاه شهید علی یار زارع مویدی و سالهای هنرستان را در مدرسه شهید سید مصطفی خمینی سپری نمود.
او عضو تشکلهای دانش آموزی بود و برنامه های خاصی را دنبال می کرد. در اتحادیه انجمنهای اسلامی و بسیج دانش آموزی عضویت داشت.
دانش آموز زرنگی بود و هیچ وقت ندیدم معلمی در مدرسه او را تنبیه کند. در فعالیتهای عامالمنفعه مشارکت می کرد.
با همه دانشآموزان رابطه خوبی داشت، چه آن ها که خلافکار بودند و چه کسانی که اهل نماز و برنامه های مذهبی بودند.
اوضاع مالی ما نسبت به بقیه بهتر بود و از پدر پول توجیبی می گرفتیم.مادر غیر از صبحانه لقمه کوچکی به ما می داد تا ظهر در مدرسه گرسنه نمانیم. یک روز از او پرسیدم تو لقمه ها را چه کار می کنی؟ چیزی نگفت.بعد از مدتی متوجه شدم لقمه ها و پول هایش را به بچه محل هایمان می دهد. اگر بچه ها کیفش را باز می کردند وچیزی برمی داشتند و می خوردند حرفی نمی زد.
ورود به دنیای طلبگی
تقریبا بیست سال قبل بود که پدر و مادرم در زمان صدام به کربلا مشرف شدند، برادرم آن موقع در هنرستان مشغول به تحصیل در رشته برق صنعتی بود.
زیر قبه امام حسین(ع) دعامستجاب است،مادر می گفت زیر قبه آقا دعا کردم و گفتم فرزندانم را در راه خودت قرار بده. دو سه ماه بیشتر از این مسئله نگذشته بود که برادرم به حوزه علاقه مند شد، در حالی که چند ماه مانده بود تا دیپلمش را بگیرد. او طاقت نیاورد، مدرسه را رها کرد و در میانه سال به تحصیل در حوزه مشغول شد. بعد از چندماه من هم باوجود قبولی در رشته هوا و فضا به تحصیل در حوزه علاقه مند و در آنجا مشغول به تحصیل شدم.
پدر عشق و علاقه خاصی به امام و انقلاب داشت و مادر فرمانده پایگاه اسوه بود.همه این موارد با هم باعث شد که ما به حوزه علمیه برویم.
مراوده با علما و بزرگان
اولین حوزه ای که در آن به تحصیل مشغول شدیم حوزه اهل بیت(ع) واقع در خیابان ملاصدرای شیراز و زیر نظر حجت الاسلام سید ابوفاضل رضوی اردکانی بود.
یک سال با هم در این حوزه درس خواندیم. او حدود۱۳ سال در حوزه شهید دستغیب که زیر نظر حجت الاسلام الهه صدر بود، تحصیل کرد. ایشان با برادرم رابطه نزدیکی داشتند و خصوصا از۱۴ سال قبل که پدرم فوت کرده بود رابطه ای مثل پدر و پسر داشتند.
برادرم از شاگردان خاص و مخفی آیت الله حائری شیرازی(ره) بود و با آقای کمپانی ارتباط داشت.
محمد به رعایت تام مسائل اخلاقی پایبند بود. من هرگز غیبت یا دروغی از او نشنیدم. اگر در مسئلهای شک داشت آن را به زباننمی آورد.
او از همان اول که باهم به حوزه رفتیم، به من گفت من در حوزه به مقام هایی می رسم که مردم روز قیامت به حال من غبطه می خورند.
تشکیل خانواده و انس با آنان
او تقریبا۱۲ سال پیش با خانواده ای از سادات وصلت کرد و دارای دو پسر۱۲ و ۸ ساله به نام های محمدامین و حسین است.
هرچه معنویت انسان بالاتر برود، عشق به خانواده نیز در او بیشتر می شود. انسان در این شرایط با خانواده اش رابطه روحی نزدیکتری پیدا می کند. در دنیای غرب ممکن است زن و شوهر عاشق هم شوند اما عشق واقعی آن است که در معنویت اتفاق بیفتد. از این رو برادرم علاقه خاصی به خانواده و فرزندانش، مخصوصا به حسین پسر کوچکترش داشت.
من چند وقت پیش در حرم مطهر شاهچراغ(ع) جلسه کاری و اداری داشتم. دیدم برادرم پسرش حسین را به همراه خودش آورده است. به او گفتم چرا پسرت را به اینجا آورده ای؟ گفت چون خیلی به من وابسته است و رهایم نمی کند.
امرار معاش
برادرم لذت می برد از اینکه هزینه امور زندگی اش را از راه کشاورزی و باغداری تامین کند. او وابسته بهمنابع دولتی، حوزوی و شرعی نبود.
از صبح تا شب زحمت می کشید و در باغ کار می کرد.چکمه می پوشید و بیل در دست می گرفت و خالصانه کار می کرد. خمس و زکات درآمدش را پرداخت می کرد و مابقی را در امورعام المنفعه و خیر و برای فقرا صرف می کرد.
اگر هم اتفاقی در کشور می افتاد و نیاز می دید کار را رها می کرد و برای کمک می شتافت.
درنوردیدن عرصههای گوناگون جهاد
محمد به مناطق سیل زده جنوب و حشد الشعبیه در جریان سیل خوزستان رفت و در کمک به زلزله زدگان سرپل ذهاب به اتفاق دوستانش نقش فعالی داشت.
سال اولی بود که در حوزه درس می خواندیم .یک روز گفتند قبل از اذان صبح در شهر بم زلزله آمده و تعداد زیادی کشته شده اند. یادم هست که برادرم صبح زود وسایلش را جمع کرد و ساکش را برداشت تا برای کمک به آنجا برود. معاون داخلی حوزه به او گفت آقای مویدی کجا می خواهی بروی؟ گفت می خواهم برای کمک به زلزله زدگان بم بروم.
آن مقام مسئول گفت فعلا که هنوز هیچ چیز معلوم نیست.تو طلبه و در حال تحصیل هستی. اگر از حوزه بیرون رفتی اخراجت می کنم. برادرم گفت می خواهی اخراج کن، می خواهی اخراج نکن.فعلا بم به کمکنیاز دارد.ساکش را برداشت، سوار اتوبوس شد و به بم رفت. نزدیک به۲۵ روز در بم اجساد و زخمی ها را از زیر آوار بیرون می کشید، تغسیل می کرد، بر آنان نماز می خواند و به خاک می سپرد.
به مردم فقیر سیستان و بلوچستان کمک می کرد. در بحث تامین امنیت سراوان با گروه های جهادی بسیج فعال بود و با اشرار مبارزه می کرد.
در بحبوحه سیل شمال کشور در یکی از مناطق اهل سنت گلستان که اواخر سال۱۳۹۷ رخ داد، فعالیت کرد.
در جریان همین اتفاق یک هفته بود که از او خبر نداشتم.با او تماس گرفتم و گفتم کجایی؟ گفت به شمال رفته ام. فکر کردم برای تفریح رفته است. گفتم چه شد که به شمال رفتی؟ آنجا که سیل آمده است. خندید و گفت کاکا من وسط همین سیل ها هستم.
دوست نداشت کسی بفهمد که کار جهادی انجام می دهد و کجا می رود.دلش نمی خواست کارهای خیرش ثبت و ضبط و رسانه ای شود.او دوست داشت در جایی کار کند که آشنایی او را نبیند. اگر هم کسی او را می دید با شوخی و مزاح چیزی می گفت تا آن کار را فراموش کنند. اگر جایی به کمک نیاز بود اول به دوستان جهادی اش اطلاع می داد، اگر کسی نمی آمد معطل نمی ماند و با ماشین شخصی یا اتوبوس به آنجا می رفت، فعالیتش را انجام می داد و به خانه برمی گشت و مجددا به فعالیت در باغ و کشاورزی کردنمی پرداخت.
در دوران اوج کرونا در بیمارستان ها مشغول فعالیت بود. من چند مرتبه به او گفتم کاکا کرونامی گیری و میمیری. می گفت نه، هیچ اتفاقی برای مننمی افتد.
یازده سال در موکبهای اربعین فعالیت جهادی داشت، به عراق میرفت و تا پایان اربعین به خدمت رسانی به زائران حسینی مشغول بود.
همیناواخر همسرش را به کربلا برده بود و به اتفاق هم به زوار در کربلا خدمت می کردند.
مشارکت در امور وقف
برادرم جزء خیرین هستند، من و او چند موقوفه داریم که به اتفاق وقف کرده ایم.این موقوفه ها برای حوزه علمیه، امامزاده،مصلای نماز جمعه شهرمان و حسینیه وقف شده اند.
برادرم اکنون در حسینیه ای که وقف خودش بوده دفن شده است. طبق وصیت خودش دوست داشت قبرش در بین عزاداران امام حسین(ع) باشد.
پرجنب و جوش در مراسم اعتکاف و محرم
او از بچگی اهل نماز شب و اعتکاف و جزءیکی از مهره های اصلی راه اندازی اعتکاف در کانون رهپویان وصال شیراز بود. شب ها که بقیه دوستانش استراحت می کردند او بیدار می ماند و به فعالیت و خدمت رسانی مشغول می شد.
هم چنین در ایام محرم در آشپزخانه حسینیه مشغول آشپزی و کمک کردن بود که تصاویر آن موجود هست.
سر داده مویدی و جان را تا خصم نگیرد این نشان را دلدادگی ولایت عشق از باور یک نسل جوان را
خط قرمز زندگی برادرم، ولایت فقیه بود. اگر کسی صحبتی بر خلاف منویات مقام معظم رهبری می کرد، خیلی ناراحت می شد. حتی اگر کسی به شوخی هم در این باره چیزی میگفت برادرم با او مقابله می کرد و همه فامیل این مسئله را می دانستند. تا شیخ وارد محفلی می شد اگر کسی می خواست حتی در این زمینه شوخی کند حرفش را قطع می کرد.
نگرش درباره اغتشاشات اخیر
روزی با برادرم راجع به اغتشاشات اخیر و اینکه نباید به معترضان آسیبی رساند،صحبت می کردم. برادرم گفت من تا به حال هیچ آزاری به معترضان نرسانده ام.
من فرمانده هستم، می رویم آن ها را می ترسانیم تا فرار کنند. این طور نیست که ما بخواهیم آنان را کتک بزنیم. این ها بچه های خودمان هستند که آگاهی ندارند و به خیابان می آیند. ما می خواهیم به اموال عمومی ضربه نزنند و به مردم آسیبی نرسانند. ما می خواهیم اینان بروند در خانه هایشان بنشینند تا دشمن نتواند از آن ها سوءاستفاده کند.من دلم نمی آید آزاری به آنان برسانم. ما جلوی پیشروی آنها را می گیریم تا خودشان و مردم در امان باشند. این ها فریب خوردگانی هستند که دشمن آنان را به عنوان سیاهی لشکر آورده و در فکر سوء استفاده از آنهاست.
پروانه وار در جست و جوی شمع شهادت
برادرم از زمانی که به من گفت من به مقام هایی میرسم که مردم به حال من غبطه می خورند، دنبال شهادت بود. به این در و آن در می زد تا ببیند کجا شهادت نصیبش می شود.
چون ارادت خاصی به حضرت رقیه(س) داشت، چند ساعت قبل از شهادتش با برادر خانمش تماس گرفته و گفته بود سید علی خیلی دلم برای روضه حضرت رقیه(س) تنگ شده است. دوستانش می گفتند یک دقیقه قبل از شهادتش در همان جایی که برای مقابله با اغتشاشگران رفته بودند، از طریق گوشی همراه روضه گوش داده و گریه میکرد.
وقتی از شهر بیضا عازم ماموریت بود به همسرش گفته بود من امشب شهید می شوم. یا تیری به قلبم می خورد و یا ضربه به سرم وارد می شود و دقیقا نقطه ای از سرش که ضربه می خورد را به همسرش نشان داده بود و همین اتفاق افتاد و توسط ضربه اغتشاشگران به ناحیه سرش مجروح شد و به شهادت رسید.
شما به عنوان برادر شهید صحبت و یا پیامی به اغتشاشگران دارید؟
برادر شهید در پاسخ به این سوال که آیا شما پیامی به اغتشاشگران دارید گفت: منافقین واغتشاشگران کوچکتر از آن هستند که ما برای آنان پیامی داشته باشیم. ما آنان را چیزی به حساب نمی آوریم و آنان قابلیت پیام دادن ندارند.
انتهای پیام/ح