روضه شب دوم محرم ــ ورود کاروان عشق به کربلا :
- شناسه خبر: 18865
- تاریخ و زمان ارسال: ۱ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۰۶:۱۸
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
امام(ع) که می دانست این افراد، حرمتی برای حرم خداوند قائل نیستند حج تمتع خویش را نیمهتمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبدیل کرد و از مکه خارج شد. انگیزه امام برای این کار، همانگونه که خود فرمود، حفظ حریم بیت الله بود. ایشان در پاسخ «محمد حنیفه» که او را از ترک مکه برحذر و به اقامت در این شهر ترغیب میکرد فرمود: “ای برادر! می ترسم یزید ناگهان مرا در حرم بکشد و به سبب من، حرمت این خانه شکسته شود”. همچنین حضرت در پاسخ افراد دیگری مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبیدالله بن زبیر» که همین خواسته را تکرار می کردند و می پنداشتند که دشمن، حرمت مکه را نگه می دارد می فرمود: “یک وجب دورتر از خانه کعبه کشته شوم و حرمت مکه به خاطر من پایمال نگردد بهتر است”.
بعدها که در جریان قیام «عبدالله بن زبیر»، بنی امیه کعبه را با منجنیق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام کشتند، معلوم شد که ابن عباس با آن فطانت و ابن زبیر با آن زیرکی، اشتباه می کردند و امام(ع) آینده را بروشنی در خشت خام می دید و دشمنان اسلام را بخوبی می شناخت.
امام(ع) هنگامی که حاجیان برای ادای مناسک حج تمتع به سوی منا می رفتند طواف کرد، سعی بین صفا و مروه به جای آورد، موی چید (تقصیر کرد)، از احرام عمره بیرون آمد و رو به سوی کوفه گذارد.
ما کاروان کعبه عشقیم، هر کجا/
رو آوریم کعبه بود روبروی ما
ماییم کعبه دلِ عشاقِ باوفا/
هر جا رویم کعبه کند جستجوی ما
چون خبر حرکت به محمد حنفیه رسید، خود را به کاروان رساند و زمام ناقه امام(ع) را گرفت و گفت: “ای برادر! چه باعث شد که با این شتاب خارج شوی؟” حضرت فرمود: “دیشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت: ای حسین! بیرون رو که خدا خواست تو را کشته ببیند”. ابن حنیفه گفت: “انا لله و انا الیه راجعون. پس این زنان و کودکان را چرا با خود می بری؟” امام پاسخ داد: “جدم فرمود خداوند می خواهد آنها را اسیر ببیند”.
احرام ما کفن شود اندر منای عشق/
خون گلوی ما شود آنجا وضوی ما
ما تشنه شهادت عشقیم، می رویم/
تا پر شود ز خون دل ما، سبوی ما
اینگونه بود که امام حسین(ع) به خاطر حفظ حریم خدا، به دستور رسول خدا و برای زنده کردن امر خدا، به همراه اهل و عیال و تعدادی از موالیان و یاران از مکه خارج شد و به سوی عراق عزیمت کرد. روز خروج کاروان را برخی از مورخان روز ترویه (هشتم ذوالحجه) و «ابن قولویه» به نقل از امام باقر(ع) روز هفتم این ماه نقل کرده اند.
ما را منای عشق، صف کربلا بود/
رنگین شده فرات ز خون گلوی ما
امام(ع) پس از بیست و چند روز طی مسیر، در نزدیکی شهر کوفه به وسیله «حر بن یزید ریاحی» و سپاهیانش که مأمور راه بستن بر کاروان ایشان بودند متوقف شد (که حکایت مفصلتر آن در روضه فردا ذکر خواهد شد).
پس از مذاکرات طولانی که بین امام(ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنکه حر گفت “اکنون که از فرمان عبیدالله ابا داری، راهی برگزین که نه به کوفه روی و نه به مدینه بازگردی تا من به امیر نامه بنویسم”، حضرت(ع) راه قادسیه را انتخاب فرمود.
لشکر ظلمت و کاروان نور چند روز سایه به سایه یکدیگر حرکت می کردند تا اینکه روز دوم محرم در نزدیکی روستای “نینوا”، نامهای از «عبیدالله بن زیاد» به حر رسید که در آن نوشته بود: “همان هنگام که نامه من به تو رسید، حسین را نگاهدار و بر او تنگ بگیر و او را در بیابانی بی پناه و بی آب فرود آور”.
حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نماید در همان مکان بی آب و آبادی که نامه به دستش رسیده بود اتراق کنند. امام به او فرمود: “وای بر تو! بگذار در آبادی و روستایی فرود آییم” حر گفت: “نه، به خدا قسم نمی توانم. این نامه رسان را بر من جاسوس کرده اند و باید در همینجا بمانی”.
«زهیر» که یکی از یاران امام بود گفت: “ای پسر رسول خدا! جنگ با این جماعت، آسان تر از نبرد با کسانی است که بعداً به آنها ملحق خواهند شد. بگذار با آنها بجنگیم”. امام فرمود: “من آغازکننده جنگ نخواهم بود”.
آنگاه نام آن سرزمین را پرسید. گفتند: نام اینجا “عصر” است. دوباره پرسید: آیا نام دیگری ندارد؟ گفتند: به اینجا نینوا نیز می گویند، نام دیگری هم دارد که “کربلا”ست.
پس حضرت شروع به گریستن کرد و گفت: “اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء. اینجا مکان رنج و اندوه است”.
آنگاه یاران را فرمود: “همین جا فرود آیید که جدم رسول خدا به من خبر داد که خون ما بر این زمین ریخته می شود و در اینجا دفن خواهیم شد”. سپس دستور داد که خیمه ها را رد همان سرزمین بی آب و علف برپا کردند.
کربلا بر تو مهمان رسیده/
وعده وصل جانان رسیده
کربلا وا کن آغوش خود را/
بــر پذیرایی آل طاها
در روایت دیگری نیز آمده است هنگامی که به امام(ع) گفتند نام اینجا کربلاست حضرت خاک آنجا را بویید و گریست و گفت: “ام سلمه مرا خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گریه می کردی. پیامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئیل گفت: آیا او را دوست داری؟ پیامبر فرمود: آری. جبرئیل عرض کرد: امت تو او را می کشند. سپس خاک کربلا را به پیامبر نشان داد. والله این همان خاک است.
همچنین در حدیث است هنگامی که علی(ع) به “صفین” می رفت به حوالی نینوا رسید. پرسید: این سرزمین را چه می گویند؟ گفتند: کربلا. امیرالمؤمنین(ع) آنقدر گریست که زمین از اشکش نمناک شد…
و اکنون بیا تا ما نیز به همراه محمد و علی بگرییم برای آن کس که آسمانها و زمین در مصیبتش گریاناند…
الا لعنه الله علی القوم الظالمین؛
و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
۱٫ سید بن طاووس؛ اللهوف فی قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ .
۲٫ شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوی القربی، ۱۳۷۸ .
۳٫ محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الامم والملوک؛ بیروت: دارسویدان، بیتا، ج ۵٫
۴٫ اشعار، زبان حال هستند و سندیت قطعی ندارند. (و برگرفتهاند از جزوه آموزشی آداب مرثیهخوانی با عنوان طنین عشق؛ تهیه و تنظیم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، ۱۳۸۰).