سفری به اعماق قلبم
- شناسه خبر: 5271
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۴ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۲
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
سفری از بودن نبودن وارم به سرای جاودانگی
سفری به بلندای یک حسرت سی و چند ساله
سفری به شوق یک دیدار سی و چند ساله
سفری از دل پر هیاهوی شهر غربت ها به دیار حبیب ها
سفری با پای پیاده با رخصت ز مولای و امیرم
سفری به مدد شاه نجف به دیار عشق
سفری به تنهایی با آغازی ماجراگونه
سفری با فیض عظیم پیاده روی
سفری با دل سیری ناپذیر از صفای ایوان طلا
سفری با عبور از وادی السلام
سفری با عبور از منیت
نمیدانی که چه عاشقانه معصومانه در هرقدم که نه در هر نفست در همین ابتدای راه منتظرت بودند و چشم به راهت دوخته بودند تا استقبال کنند از تو ؛
به چایی دلچسب ،
به آبی گوارا ،
به طعامی گرم ،
سفری به قلب دلم
به میوه ای ،
سفری به قلب دلم
به . . .
آنکه که هیچ نداشت ، دسمالی برای زدودن عرق خستگی به تو میداد
وآن یکی عطری برای معطر شدنت
همین اول مسیری ، آسمان چشم همگان ابری و منتظر باریدن بودن
روزها گذشت و شب ها سپری شد
نمیدانم سه روز شد یا چهار شب
نمیدانم چه وقت شب شد و چه زمان روز
نمیدانم که چه وقت آبله به پا نهیب زد و سرما انیس خواب شبانه و گردوغبار ارمغان ریه ها
فقط میدانم شب بود ، آنهم شب جمعه که به حدود شهر کربلا ، شهر پر بلا ، شهر بی وفا رسیدیم
از سنگینی فضا مشهود بود که بانوی هم امشب خود را به کربلا رسانده است
شب ، شب دلداگی بود شب . . .
نمیدانم چطور شب را به صبح ، صبح را به نیمه رساندم
حول و حوش عمود 1400 خورده ای بود که گلدسته علمدار صد دل از دلم ربود و لبان خواند :
خاطره اولین بار نگاه به صحن علمدار. . .
هنوز هم باورش برایم سخت بود که در وادی عشق و سرای مردانگی و داداگی پا نهاده ام و به قطعه گمشده 30 ساله دلم رسیده ام همه روز اول را در وادی حیرت غوطه ور بودم و لبانم اینچنین نجوا می کرد ؛
این منو این حرم ارباب
این منو این ضریح سقا
این منو این . . .
سفری به قلب دلم
هنوز هم نمیدانم که به پاداش کدامین عمل این فیض عظیم نصیبم شد
روز دوم
نماز صبح شده و نشده راهی حرم سقا جهت کسب رخصت شدم و بعداز آن به سرای شاه مظلوم شدم
از اذان تا طلوع ، از طلاوع تا نیمه های صبح ، از نیمه های صبح تا ظهر خود را غرق نیاز در آغوش سرای سقا و سلطان میدیدم و حس و حالی بر وجودم غالب بود که زبان قاصر از بیان کلمات و حروف ناتوان در بیانش هستند
در حرم سقا با ادب و عبدالصالح با اینکه شنیده بودم در حرمش حرفی از آب نزنید نمی دانم چرا تکه کلامم این بود ؛ یا عباس جبی الماء ؟
در بین الحرمین همان خیابان بهشتی مات مبهوت می شدم که به کدام سو بنگرم حرم سقا یا سلطان
و در حرم سلطان نوای لبیک یا حسین بود که دل را آرام می نمود.
سفری به قلب دلم
نگاه اول به ضریح شش گوش ارباب و جلوه گری آن مدهوشم کرد و مرا غرق خود ، در آن لحظه که خود را زیر قبه آن حضرت دیدم خود را کامیاب عالم و آدم دانستم ، انگار دیگر کاری در این جهان نداشتم و تو گویی دوست داشتم که در همان لحظه ملکه الموت مرا در آغوش خود می گرفت …
کمی که گذشت با فشار جمعیت به خود آمدم که الان درست زیر قبه اربابم و لبه به بیان حاجات نمودم فرج آقا امام زمان(عج) ، سلامتی و طول عمر مقام معظم رهبری(مدظلّه العالی) و خواستم که جواهر دل و قلبم را در کنارم قرار دهد و . . .
هزاران حاجت و خواسته همه آنان که التماس دعا ازم خواستند بیان نمودم.
ولی هنوز هم به راستی باورم نمی شد که این منم خود من که اینچنین در ایام همچو بهترین ها ، همچو … به زیارت تونائل آمده ام ، نمیدانم که چه کرده ام و چه شده ولی اصلا نمی خواهم که دگربار با رفتن از اینجا رها شوم و دوباره دچار سال ، ماه ، هفته ، گزارش ، کار ، شناسه برنامه ، زندگی و . . . شوم ، چون خود بهتر از هر کس دیگر می دانم که نه لایقم و نه شایسته این نعمت عظیم .
. . . و رسید
لحظه سخت دل بریدن ، لحظه سخت خواندن دعای وداع ، لحظه برگشتن هر لحظه به پشت برای دین گنبد و گلدسته های دلبری ، آخر مگر می شود آدم از وطن خود دل بکند ، نمیدانم چطور شد که دل کندن وغریبانه ولی مسرور برگشتم وبا خود میخواندم :
ز کربلا اومدم این دل جا مونده تو حرمت . . .
و حال که بعداز چندین روز مجال مرور خاطرات و سیاهه نمودن آن نصیبم شد ، باز هم نمیدانم و نمیتوانم باور کنم که چطور شام یک یکشنبه با یک کوله کوچیک بدون هیچ هماهنگی و هیچ . . . مسافر این حرم شدم ، ودر بین این همه عاشق و مرید چگونه بدن خود را متبرکه به ضریح شاه نجف ، ساقی با ادب و ارباب دیدم
هنوز هم نمیتوانم باور کنم که امسال اربعین همنوا با خیل ملائک و خوبان درگاه حضرت دوست بر سر سینه زنان آنهم همانگونه که میخواستم تک و تنها با پای پر از آبله بدنی خسته از سفر و … خود را در دیار بهشتیان عالم دیدم.
سفر به پایان رسید سفری که هر لحظه و هر قدم و حتی هر نفسش برای تو روضه ای بود و هر کس برای خود اربعینی داشت
مگر می شود مهمان نوازی این مردمان و پذیرایی آنان را ببینی و یاد غریبی مسلم در کوفه نیافتی
مگر می شود ، پای پر آبله ببینی و جمعیتی را برای درمانش و یادی از رقیه(س) نکنی
مگر می شود ، کسی را گم کنی و همگان برای رسیدن تو به وی کمک کنند و تو یاد ماجرای شب و گم شدن طفلان آل الله نیافتی
مگر می شود . . .
وقتی این مهمان نوازی ها را میدیدم بارها حسرتی در دلم سنگینی می کرد که ایکاش 1400 سال پیش هم این ها بودند تا . . .
ولی شاید تقدیر بر این بود که حسین(ع) اینگونه گردرد تا اکنون شکوه شیعه اینگونه خودنمایی کند و دین جدش بدین شکل احیاء شود
در این سفر به پایان رسیده جمله ای از شهید آوینی همیشه در گوشم زنگ می زد که گفته بود : مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر… صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است ، ای دل چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین(ع) جدا کند
و خود دانستم که چقدر مرد این کارزارم
حرف آخر :
ارباب هنوز نیامده دلم بدجور هوای تو و رقیه ات (س) را کرده است پس :
ی کاری کن که قلبم ی ذره آروم شه
میخام دوباره بیام پیشت ی کاری کن که آروم بشه.
علی محمدپور