شهادت عالم مجاهد “حاج سيدمصطفي خميني” (ره) (1356 ش)
- شناسه خبر: 31797
- تاریخ و زمان ارسال: 1 آبان 1400 ساعت 03:40
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر

به گزارش بقاع خبر ، در چنین روزی در سال ۱۳۵۶ هجری شمس عالم مجاهد “حاج سيدمصطفي خميني” فرزند ارشد امام خميني به شهادت رسید .
حاج سيدمصطفي خميني در آذرماه 1309 ش در قم به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران ابتدايي، در 16 سالگي به تحصيل علوم اسلامي روي آورد. وي از سال 1330 در درس خارج پدر فرزانه خويش و آيت اللَّه بروجردي حاضر شد و از محضر آيات عظام علامه طباطبايي، سيدمحمد محقق داماد، شيخ مرتضي حائري و سيد محمد باقر سلطاني طباطبايي بهره برد.
ايشان از سال 1341 همراه با امام به مبارزه با رژيم پرداخت و در پيشبرد نهضت اسلامي نقش بسزايي ايفا كرد. وي پس از تبعيد حضرت امام به تركيه، با سيل خروشان مردم خشمگين به خيابان ها آمد و به بيوت مراجع رفت. پس از اين حركت ضدرژيم، عوامل طاغوت او را دستگير و پس از آزادي چند روزه، به تركيه تبعيد كردند.
حاج آقا مصطفي پس از چند ماه حضور در تركيه، در مهر 1344 ش به همراه پدر به نجف رفته و به درس و بحث پرداخت. ايشان از همان جا نيز شيوه هاي نوين مبارزه با شاه را دنبال ميكرد و مشاوري برجسته و متعهد براي امام بود. در نجف، مدتي به دليل كوشش هايي كه عليه رژيم ضداسلامي عراق انجام داد دستگير شد و او را به شدت از فعاليت هاي سياسي منع كردند.
سرانجام آيت اللَّه مصطفي خميني در اول آبان 1356 ش برابر با 9 ذي قعده 1397 ق در 47 سالگي به شكل مرموزانه اي به شهادت رسيد.
حضرت امام، رحلت حاج سيدمصطفي را از الطاف خفيه الهي خواندند و در مورد فرزند دلبندشان فرمودند: “مصطفي اميد آينده اسلام و ايران بود”.
بازتاب خبر ارتحال ايشان، ابعاد بسيار وسيعي به خود گرفت و در حركت توفنده مردم انقلابي مؤثر بود.بدن مطهر آن شهيد با آب فرات غسل داده شد و در كنار مقبره علامه حلي در صحن امام علي(ع) مدفون گرديد.
ازآيتاللَّه حاج سيد مصطفي خميني آثار متعددي بر جاي مانده است كه مكاسب محرمه در 2 جلد، تفيسر قرآن در 3 جلد و كتاب الاصول از آن جمله اند.
مصطفی خمینی در ۲۴ سالگی با معصومه حائری یزدی، دختر آیت الله مرتضی حائری یزدی، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای سید حسین و مریم بود. فرزند دیگر آقا مصطفی به علت ترس یورش نیروهای ساواک برای دستگیری سید مصطفی به خانه امام، سقط شد و دختر دیگر وی به نام محبوبه به سبب بیماری مننژیت عمر کوتاهی داشت.
بررسی شهادت آقا مصطفی خمینی
اولین کسی که از رحلت آیتالله سید مصطفی خمینی اطلاع پیدا کرد، خادم منزل وی به نام صغرا خانم بود. او مشاهدات خود را چنین بازگو میکند: «شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید. چون دیروقت بود، ایشان رو به من گفتند: صغرا برو بخواب، من خودم در را باز میکنم. من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق معمول، صبحانه آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شدهاند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا… آقا خوابتان برده… که دیدم جواب نمیدهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است. پایین رفتم و خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که آقامصطفی مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند.» [1]
معصومه حائری، همسر حاج آقا مصطفی، دومین فردی بود که از ماوقع اطلاع یافت. او مشاهدات خود را اینگونه روایت میکند: «او [حاج آقا مصطفی] مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود؛ هیچگونه ناراحتی و بیماری نداشت، به همین دلیل برخلاف آنچه شایع کردند سکته قلبی، خیلی بعید به نظر میرسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده، مهمان بیاید و من سخت مریض بودم. آقای دعایی که همسایه ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی دیگر، آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغرا» بود؛ آقامصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد، من در را باز میکنم» و ما دیگر نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمدند و کی رفتند و چه شد؟…»
وی درباره چگونگی باخبر شدن از شهادت آقا مصطفی میگوید: «[ پس از اطلاع] خود را بالای سر او رساندم، دیدم دستهای آقامصطفی بنفش شده است و لکههای بنفش نیز روی سینه و سرشانههایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است.» [2]
حجتالاسلام دعائی از جمله افرادی بود که بلافاصله پیکر بیجان آقا مصطفی را به بیمارستان منتقل کرد. وی خاطرات خود از آن روز را اینگونه بازگو میکند: «آن روز صبح، من براي تهيه نان بيرون رفته بودم. هنوز آفتاب نزده بود، ديدم ننه صغري كه بسيار مورد احترام ما بود، فرياد ميكشد و پاي برهنه ميدود و به سرش ميزند. من از ديدن اين صحنه بسيار متأثر شدم. پيرزن ميگفت: خاك بر سرم شد، آقا بدو. من فوقالعاده وحشتزده شدم و به ذهنم چيز ديگري آمد. گفتم: چي شده؟ گفت: آقا مصطفي مريض است. من نان را به دست كسي دادم و گفتم به خانهام برساند و سراسيمه رفتم. ديدم كه آن مرحوم پشت سجادهشان دراز كشيدهاند.
ابتدا بسيار تلاش كردم با پزشكان بيمارستان نجف تماس بگيرم ولي اين توفيق را نداشتم و پزشك قابل و مطمئن نبود. بلافاصله خود را به بيمارستان رساندم. آنها آنقدر آمادگي نداشتند كه يك آمبولانس بفرستند، اين لحظات براي من بسيار سخت ميگذشت. آنجا تصميم گرفتم اين خبر را بدون اين كه ايجاد وحشت و نگراني كند، به منزل امام برسانم. اين طور خبرها را بايد خيلي حساب شده و به اصطلاح با ظرافت به بستگان رساند. طلبهای آنجا بود، به او گفتم: به منزل امام ميروي و فقط احمدآقا را خبر ميكنی و ميگويی خيلي فوری به منزل اخوی سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما موفق شديم با يك تاكسي كه به زحمت ميتوانست به كوچه بيايد، ايشان را به بيمارستاني منتقل كنيم. متأسفانه در بيمارستان پزشك كشيك پس از معاينات اوليه تشخيص داد، ايشان از دنيا رفتهاند.»
حجتالاسلام دعایی درباره علائم درگذشت سید مصطفی خمینی میگوید: «با علايمي كه روي پوست بدن وجود داشت، مشخص بود كه مرگ طبيعي نبوده است و ناشي از مسموميت ميباشد.» همچنین وی درباره فضای امنیتی اطراف بیمارستان صحبت میکند و میگوید: «در خارج از بيمارستاني كه حاج آقا مصطفي را به آنجا انتقال داديم، يك ماشين نمره تهران بود كه پس از شنيدن خبر مرگ ايشان به طرف بغداد حركت كرد.» [3]
سید احمد آقا نیز وقایع تلخ آن روز را چنین نقل میکند که ساعت 5 صبح حضرت امام ایشان را از خواب بیدار میکنند و به او میگویند: برای اطلاع از حال همسر حاج آقا مصطفی که شب قبل مريض بوده به منزل ایشان برود؛ حاج احمد آقا به سرعت فرمان پدر را اجابت میکند. هنگامی که به منزل حاج آقا مصطفی نزدیک میشود، مشاهده میکند یک تاکسی کنار در توقف کرده است. هنگامی که وارد منزل میشود، میبیند آقای دعایی، یک برادر طلبه افغانی که در آنجا درس میخوانده، و یک فرد دیگر، از طبقه بالای منزل زیر بغل و پاهای برادرشان را گرفتهاند تا او را از پلهها پایین بیاورند. سید احمد آقا به کمک آنان میشتابد و حاج آقا مصطفی را که هنوز پیشانیشان گرم بوده به بیمارستان میرسانند. اما پس از معاینه پزشکی اعلام میشود که ایشان فوت کردهاند. [4]
نکته مهم اینکه بعد از انتقال سید مصطفی خمینی به بیمارستان، پزشک آنجا تصریح کرده بود که وی به مرگ عادی از دنیا نرفته است. چنانکه سید حسین خمینی فرزند آقا مصطفی نقل میکند: «در بیمارستان، دکتر ایاد على البير برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبد شکافی کنم و این مسئله را ثابت کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبدشکافی نشد؛ چون آن موقع کالبدشکافی از نظر عرفی کار منکری به حساب میآمد، شرع هم جوازی برای آن قائل نبود؛ به خصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسئله بیشتر بود و نوعی بیاحترامی محسوب میشد. طبیعی بود که امام هم چنین اجازهای ندهد.» [5]
سید احمد خمینی نیز معتقد بود که برادرش به مرگ غیرعادی از دنیا رفته و به احتمال قوی در اثر مسمومیت به وسیله مأموران رژیم پهلوی شهید شده است. او میگفت: «همین قدر میتوانم بگویم که ایشان چند ساعت قبل از شهادت، در مجلس فاتحهای شرکت میکنند که در آنجا بعضی از ایادی رژیم پهلوی دست اندر کار دادن چای و قهوه در مجلس بودهاند.»
شیخ مرتضی بنیفضل هم شنیدههایش از اعضای بیت امام را اینگونه نقل میکند: «آن طوری که از بعضی اعضای بیت امام در نجف شنیدم یک روز قبل از شهادت، حاج آقا مصطفی خیلی شاداب و سرحال بودند. هیچ نشانی از کسالت در ایشان مشاهده نشده بود. شب چند نفر افراد ناشناس از خارج نجف میآیند و با وی دیدار کرده و ایشان را به طرز مرموزی مسموم میکنند.»[6]
حجتالاسلام والمسلمین محمدافشاری نیز اطلاعات خوبی از نحوه شهادت فرزند امام در نجف دارد. او میگوید: بعد از فوت حاج آقا مصطفی از مرگ ایشان به «مرگ مشکوک» تعبیر شد. افرادی از اطرافیان آقا مصطفی بودند که متهم به قتل ایشان بودند… یکی از آنها آقای سید صالح قمی بود. ایشان همان شخصی است که تا ساعت 5/ 1 نیمه شب با حاج آقا مصطفی بود و زمانی که ایشان از آقا مصطفی جدا میشود آقا مصطفی فوت میکند. آقا مصطفی هم چون آدم خونگرمی بود به بعضی از حرفها و صحبتها اهمیت نمیداد. با همه گونه افراد نشست و برخاست داشت. اما سید صالح قمی آدم درست و حسابی نبود. با بعثیها روابط خاصی داشت و آدم خودفروختهای بود. بعدها که به ایران میآید محاکمه اش میکنند و خلع لباس میشود و خواستند که اعدامش کنند اما فرزند حاج آقا مصطفی یعنی حسین آقا مانع میشود و نمیگذارد که اعدام کنند. میگفت من میدانم که این شخص پدرم را نکشته است.
این شخص با ساواک هم رابطه داشت و آدم منحرفی بود. او در عراق علیه خیلی از طلبهها گزارش داده و آنها را گرفتار بعثیها کرده بود. بر این اساس احتمال میدادند که در چایی آقامصطفی مواد سمی ریخته باشد. به هر حال این شخص در سال 86 یا 87 از دنیا رفت…. بعد از مرگ مشکوک حاج آقا مصطفی عدهای خواستند بدن ایشان را تشریح کنند که حضرت امام اجازه انجام این کار را ندادند.»[7]
با انتشار خبر شهادت آقا مصطفی خمینی در داخل ایران نیز به سرعت انگشت اتهام به طرف رژیم پهلوی نشانه رفت. بسیاری از مردم با توجه به شرایط آن روز، یقین داشتند که رژیم در شهادت آقا مصطفی نقش دارد. از همین رو بود که در مجالسی که به عنوان بزرگداشت فرزند امام در نقاط مختلف ایران تدارک دیده شد، بر این موضوع تاکید میشد.
شواهد دیگری از نقش ساواک در شهادت آقا مصطفی
حاج آقا مصطفي به عنوان بازوي پرتوان امام در طول نهضت اسلامي نقش مهمي در پيشبرد مبارزه برعهده داشت. قطعاً وجود او ميتوانست موانع و مشكلات زيادي براي رژيم پهلوی ايجاد نمايد. آيتالله ناصري درباره نقش رژيم در شهادت حاج آقا مصطفي ميگويد: «…حاج آقا مصطفي اواخر عمرشان بود كه يك روز ما را به حضور خواستند. من و آقاي فردوسيپور يا آقاي روحاني، يكي ديگر از آقايان هم بود، رفتيم پهلوي ايشان. در آن موقع امام مريضاحوال [بودند] و سردرد داشتند، اوضاع ايران هم يك وضعي بود كه كسي نميتوانست پيشبيني آينده را بكند. ايشان به ما فرمودند: دو تا خبر شنيدم، آنها را به شما بگويم تا مراقب باشيد: يكي اينكه رژيم بنا دارد كه طرفداران و نزديكان آقا را ترور كند، ديگر اينكه ميخواهند در قم كسي را عَلَم كنند كه چهره مقبولي داشته باشد و انقلابي نباشد و مرجعيت بعد از امام را به او بسپارند…» حجتالاسلام محتشميپور نيز در اين باره عنوان میکند: «…ما از قبل خبر داشتيم كه گروهي از طرف ساواك براي ترور امام يا حاجآقا مصطفي به نجف آمدهاند…» [8]
آيتالله طاهري خرمآبادي نیز در اين باره معتقد است: «احتمال دارد عامل مرگ حاج آقا مصطفي رژيم بوده باشد، زيرا نقش آقا مصطفي در جريان مبارزه با رژيم شاه بسيار برجسته و مهم بود. ايشان در تقويت و حفظ طلاب انقلابي نجف، كه معمولاً اطراف امام بودند، بسيار مؤثر بود. در نتيجه دور از ذهن نيست كه رژيم وي را از بين برده باشد. از طرف ديگر رژيم يا نميتوانست مستقيماً به امام ضربه بزند و يا اينكه مصلحت نبود اين كار را بكند، اما در صدد بود به نهضت و انقلابيون ضربهاي وارد كند، احتمال دارد كه اين عمل را از طريق كشتن حاج آقا مصطفي انجام داده باشد…»[9]
قرینه این موضوع را در اسناد ساواک نیز میتوان یافت. آنطور که از تحلیلهای ساواک بعد از درگذشت آقا مصطفی به دست میآید، آنها معتقد بودند بعد از رحلت فرزند امام، پایههای نهضت متزلزل خواهد شد. در همین رابطه در یکی از تحلیلهای ساواک میخوانیم: «قرائنی نشان میدهد که فعالیتهای سیاسی [آیتالله] خمینی به وسیله فرزند متوفای وی صورت میگرفت و با مرگ او احتمالا این فعالیتها مختل خواهد شد. مضافا اینکه تا زمان نامحدودی در ادامه فعالیت اطرافیان [امام] خمینی وقفه ایجاد میشود و احیانا روی روشهای جاری او تاثیر میگذارد…»[10]
پانوشت:
1. بازتابها و پیامدهای رحلت اسرار آمیز آیتالله مصطفی خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 52
2. همان، ص 52
3. همان، ص 53
4. همان، ص 54
5. همان، ص 53
6. خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص189
7. خاطرات حجتالاسلام والمسلمین محمد افشاری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 89
8. تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات امام خمینی در نجف، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 244
9. همان، ص 247
10. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پرونده سید مصطفی خمینی