به بهانه اولین سالگرد شهادت پاسدار شهید جواد تیموری در حادثه حمله ترورریستی به مجلس
- شناسه خبر: 20117
- تاریخ و زمان ارسال: 18 خرداد 1397 ساعت 05:55
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر

بانو« عاطفه دلاوری» همسرجوان شهید جواد تیموری درگفت وگویی صمیمانه با خبرنگاربقاع نیوز، از عاشقانه هایش با آقاجواد میگوید.
شهر در امن و امان است و مردم روزهدار زندگی را آرام آرام شروع کرده اند که خبری در شهر میپیچد و دهان به دهان میشود. ایستگاههای مترو و اتوبوسهای بی آرتی همه به حالت حفاظتی در میآید خبر بس سنگین ودلهره آور است: حمله تروریستی داعش در مجلس شورای اسلامی و حمله انتحاری در مرقد امام(ره). اظطراب و دلهره را میشود از چشمان مردم شهر دید واین میان خبر مقاومت دلیرانه پاسداری دهان به دهان میچرخد و نقل زبان ها میشود: جوان پاسداری که از جان خود مایه میگذارد تا اتفاقی بدتر و وسیعتر رخ ندهد. یکسال سخت بر خانواده شهید« جواد تیموری»گذشته و باز ۱۷ خرداد رسیده است. ما به این ۱۷ پرحادثه عادت داریم!! بانو« عاطفه دلاوری» همسرجوان شهید از عاشقانه هایش با آقاجواد میگوید.
هدفمان یکی بود
تنها ۳ سال از زندگی شیرین و قشنگشان گذشته بود اما تیری نامرد بهار زندگیشان را خیلی زود پاییز کرده است. با عشقی خاصی از آشنایی و شروع زندگیاش تعریف میکند:« ازدواج ما به صورت سنتی بود. در ایام فاطمیه مادرشان من را در مسجد دیده و پسندیده بود. جلسات آشنایی ما خیلی کم و کوتاه بود طوری که باعث تعجب همه شده بود. حرفهایمان یکی بود. جواب سوالهایی که من در ذهن داشتم او داشت و برعکس، هدفمان یکی بود. برای من تدین و اخلاق مهم بود و مادیات جایی نداشت. مهریهام ۱۴ سکه طلا بود. ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ مصادف باروز مبعث حضرت رسول(ص) ساعت ۴ بعد از ظهر قرار ما برای عقد آسمانی مان بود. از صبح در تکاپوی آمادگی عقد بودم لباسهای سفیدم را با شوق آماده ومرتب کرده بودم، هریک ساعت جوادم با من تماس میگرفت نمی توانم وصف کنم که چه شوقی داشتیم . ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر صدای زنگ موبایلم به گوش رسید ته دلم قند آب شد جوادم بود با همان لحن مهربان اما پر انرژی احوالپرسی کرد انگار نه انگار یک ربع پیش از هم خداحافظی کرده بودیم. دم در منتظرم بود با پیراهن آبی کت و شلوار نقره ای، محاسن مرتب و عطری که مخصوص سردار بود. در داخل ماشین ازش پرسیدم به چی فکر میکنی گفت: به اینکه خوشبختت کنم، میدانی خوشبختی به پول و این چیزها نیست به این است که آنقدر مردانه سر بچه شیعه بودنم بایستم و یک زندگی زهرایی برایت درست کنم که دلت قرص باشد. دلم غنج رفت و زیر لب گفتم: دلم قرصه حضرت یار!!»
تسبیحات با انگشتان یار
عاطفه از آقا جواد با عنوان شهید بزرگوار و همسر عزیزم نام می برد و این کلمات را با عشقی خاص بیان می کند:« نمازهای مغربم را با سردار عشق میخواندم اقتدا به آقا جواد قربه الی الله چه نماز شیرینی بود. نمیدانستم باید محو کدام دلبر میشدم معشوق دنیایی یا معشوق اُخروی؟ بعد از نماز طاقت نمیآوردم وقتی میدیدم با اخلاص با انگشتهای مبارکش تسبیحات اربعه میگوید جلو میرفتم و تسبیحاتم را با دستانش میگفتم با دست یک شهید ذکر گفتن عجب حلاوتی داشت.» عاطفه با لبخند پر از دریغ ادامه میدهد :« از روزی که ازدواج کردیم چهرهشان خیلی جلب توجه میکرد گاهی در خیابان یا رستوران احساس میکردم مردم نگاهش میکنند طبق غریزه زنانه همهاش غیرتی میشدم اما دیگران حق داشتند خودم هم همیشه به او میگفتم خیلی شبیه شهدا هستی خیلی خوشگلی!. گاهی شبها که میخوابید تا ساعتها بیدار میماندم بودن اینکه متوجه گذر زمان بشوم به چهره اش شان نگاه میکردم این اواخر خیلی بیشتر نگاهش میکردم و روزی که مزین به کفن کربلا شده و مثل فرشته خواب بود باز در همان فرصت کم یک دل سیر نگاهش کردم و بعد دلتنگی یعنی غروب باشد، دلت گرفته باشد و او نباشد و جای او هم به تماشا نشسته باشی!!» شهید تیموری مداح اهل بیت بود و در هییتها و مساجد محل شرکت و مداحی میکرد .همه روضه ها را قشنگ میخواند اما روضه حضرت زهرا(س) را خیلی دوست داشت. این اواخر روضه وهب را تمرین میکرد و خودش هم به مانند وهب رفت و عروس جوانش را تنها گذاشت.
یاعلی گفت و….
همسر شهید تیموری در ادامه می گوید:« کل زندگی ام پر از خاطرات شیرین و همه روزهای زندگی ام مثل عسل شیرین بود. سحری زرشک پلو با مرغ درست کرده بودم. من را حاج خانم صدا می کرد، اذان صبح را که دادند گفت: حاج خانم حیف شدتشنه ام بود کاش کمی آب میخوردم. صبح شیفتش نبود، به جای یکی از همکارانش رفت. هرروز که میخواست به سرکار برود میگفت: مراقب خودت باش اما آن روز تا دم در رفت و برگشت و گفت: یاعلی!…یاعلی گفت و عشق آغاز شد.!» عاطفه خانم گویا خاطره ای یادش آمده است لبخندتلخی می زند و تعریف می کند:« پدرم دماوند باغچه کوچکی دارد که سیزده به درها همگی به آنجا میرویم.کوچه باغی بود که او از جلو و من از پشت سرش میرفتم وگاهی عکس میگرفتم به عقب برگشت و به حالت خداحافظی برای من دست تکان داد و به خنده گفت: این عکس را نگهدار وقتی شهید شدم در پروفایلتان بگذارید. نمیدانستم جدی میگوید به شوخی عکس گرفتم و این روزها به جدی در پروفایلمان گذاشته ایم. خیلی شهادت را دوست داشت و من هم اطمینان داشتم که دیر یا زود این اتفاق می افتد ۲ بار خوابش را دیده بودم یکبار را برایش تعریف کردم اما دفعه آخر برای خود من تعبیر شد. خواب پیکرش را دیده بودم که مزین به پرچم ایران بود و آن شب در معراج خوابم تعبیر شد!»
خبرنگار:فاطمه شعبانی