28 اردیبهشت, 1394 | ساعت : 04:23 ق.ظ | دیدگاهها 0 |
خاطراتی از آیت الله بهجت(ره) از زبان فرزندشان+فیلم
27 اردیبهشتماه مصادف است با ششمین سالگرد رحلت آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت. در ادامه خاطراتی از حجتالاسلام والمسلمین فرزند ایشان از پدر عالم و اندیشمند خود میآید.
به گزارش پایگاه خبری بقاع نیوز به نقل از مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی بهجت،به مناسبت ششمین سالگرد ارتحال ملکوتی آیتالله بهجت قدسسره، حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت، در مصاحبهای اختصاصی با روزنامه همشهری به بیان سیره و شخصیت پدر خود پرداختند که متن زیر گزیدهای از این مصاحبه است که در تاریخ ۹۴/۰۲/۲۷ در این روزنامه به چاپ رسید.
«یادت باشد که تو هنوز پدرت را نشناختهای. من عالم را گشتهام و همین یک نفر باقی مانده. تا وقتی زنده است نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسیاش. وقتی او را از تو گرفتند تازه متوجه میشوی چه کسی بود. اصلا هم معلوم نیست که تا چند صد سال دیگر همتایش به این دنیا بیاید. پس همه زندگیات را صرف خدمت به این پیر کن». (علامه جعفری رحمهالله)
* یکی از خصلتهای بارز آیتالله بهجت این بود که هم در علم فقه و اجتهاد و هم در عرفان و سلوک معنوی به درجات بسیار بالایی رسیده بود. این ویژگیها از چه زمانی و در طی چه مسیری در وجود ایشان شکل گرفت؟
برای رسیدن به پاسخ این پرسش باید به زندگی او از دوران کودکی توجه کنیم. آیتالله بهجت از همان دوران کودکیاش همنشین وارستگان بود، نه همبازی کودکان؛ یعنی به جای اینکه با کودکان مشغول بازی و سرگرمی باشد، به سراغ بزرگان علم و دین میرفت. او در شهر فومن بهدنیا آمده بود و تا حدود چهارده سالگیاش در این شهر زندگی کرد. تقریبا ده سال داشت که در نماز عارف آن شهر حالات عجیبی مشاهده میکرد. این به آن مفهوم است که خودش دارای کمالاتی در نماز بود میتوانست اوج عرفانی عارف پیر شهر را در نمازش ببیند و درک کند.
در تحصیلاتش هم آنقدر با سرعت پیش رفت که بزرگان و اساتید به پدرش پیشنهاد کردند که او را برای ادامه تحصیل، به کربلا بفرستد تا از اساتید بزرگ آن شهر هم درس بگیرد.
* مگر شخصیت و روحیه دینی پدر و مادرش چگونه بود که فرزند آنها از همان کودکی به مقامات معنوی رسیده بود؟
پدرش، کربلایی محمود بهجت، یکی از افراد سرشناس و مورد اعتماد مردم شهر و از بزرگان بود. شغل او پختن نوعی کلوچه بود که در مغازهای که داشت، به این کار مشغول بود. البته در شعر و ادب هم تبحر داشت و اشعار بسیار خوبی در مدح اهلبیت علیهمالسلام سروده است. البته آیت الله بهجت هیچ وقت اهل تعریف و تمجید از خود و خانوادهاش نبود. من هم این نکته را نمیدانستم که کدام شعرها را سروده است، تا اینکه یک روز در منزل در حال خواندن روزنامهای بودم و شعر مشهوری در آن دیدم و خواستم آن را برای آیت الله بهجت که مشغول ذکر گفتن بود، بخوانم. پس با صدای نسبتا بلندی که او بشنود خواندم: «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/ مکن ای صبح طلوع» همان موقع ادامه این شعر را به درستی خواند و گفت: «این شعر را مرحوم پدرم سروده است.» بعد از آن هم کنجکاو شدم تا بقیه اشعار مرحوم کربلایی بهجت را جمعآوری کنم، تا اینکه مدتی پیش مجموعه شعر ایشان با عنوان «مکن ای صبح طلوع» منتشر شد.
مادرش هم از خانواده متدین و از اهالی شهر فومن بود. او در امور دینی دقت زیادی داشت، هر روز قرآن میخواند و حتی حاج آقا میفرمودند که هر روز در فاصله میان خانه تا مسجد، سوره یاسین را تلاوت میکرد. شاید این خصلت حاج آقا هم به مادرش رفته بود که حتی در فاصله میان خانه تا مسجد و حرم مطهر حضرت معصومه(س) از دعا و نیایش ساکت نمیماند و در راه زیارت عاشورا و دعاهای دیگر را میخواند.
*ماجرایی درباره نحوه تولد ایشان مطرح شده که در دوران نوجوانی پدرش، نوید این تولد مبارک به او داده شده بود. ماجرا از چه قرار بود؟
پدرش در دوران نوجوانی و سالها قبل از اینکه ازدواج کند و صاحب فرزند شود، به بیماری سختی مبتلا شده بود که حکیمان از درمان او عاجز شده بودند. در همان حال بیماری رؤیایی را دید که شخصی می گفت: «رهایش کنید او پدر محمدتقی است». بعد از اینکه از حالت رؤیا بیرون آمد، حالش بهتر شد، تا اینکه چند سال بعد ازدواج کرد. به یاد آن رویا می افتد و نام پسر سومش را «محمدتقی» میگذارد. اما این فرزند تقریبا هفت ساله بود که در استخر آبی افتاده و از دنیا میرود. پدر که دلیل این مرگ را نمیدانست، مدتی حیران بود. مدتی بعد یکبار دیگر خداوند فرزندی به او میدهد و باز هم نامش را «محمدتقی» میگذارد. این فرزند همان آیت الله بهجت است.
اما حاج آقا هیچ وقت بهطور مستقیم به این ماجرا اشاره نکرد. یک بار شخصی از او پرسید: «شما همان شخصی هستید که در رؤیا نوید تولدش را به پدرش دادند؟» و حاج آقا با زیرکی جواب داد: «شاید منظور همان محمدتقی باشد که در هفت سالگی از دنیا رفت.» این جواب درواقع تایید سخن او بود. چون نگفت نمیدانم و با ارجاع ذهن مخاطب به کودک دیگری، سوال را از خودش دور کرد. البته این خصلت همیشگی حاج آقا بود که همه موارد معنوی و اوج عرفانی خودش را کتمان میکرد.
*اشاره کردید که حاج آقا در حدود چهارده سالگی به کربلا رفت. این هجرت در آن سن کم با چه انگیزهای انجام شد؟
عطش و شوق به آموختن علم دین و کسب مقامات معنوی او را راهی این سفر کرد. به این نکته باید توجه شود که حاج آقا وقتی شانزده ماهه بود، مادرش را از دست داد. بعد از آن تا چهارده سالگی که راهی کربلا شد، با پدر و خواهر و برادرهایش زندگی میکرد. خودش تعریف کرده بود که وقتی کودک بود، یک بار با زنان و بچههای اقوام به زیارت امامزادهای رفته بودند که گفته میشد اگر کسی در آنجا سنگی را در دست بگیرد و آرزویی کند، در صورت حرکت سنگ آرزویش برآورده خواهد شد. حاج آقا هم در همان حال و هوای کودکی سنگی را در کف دستش می گذارد و میگوید: آیا من کربلا مشرف میشوم؟ و خودش تاکید میکرد که: «با گفتن این سوال، سنگ به قاعده در کف دست چرخید.» مدتی بعد هم در چهارده سالگی راهی کربلا شد و چند سال در آن شهر به تحصیل علم و معرفت مشغول بود.
*روزگار تحصیل در کربلا و نجف چگونه گذشت؟
حاج آقا چهار سال در کربلا مشغول طلبگی و تحصیل بود و سپس به نجف اشرف رفت. چنان در کلاسهای درس استعدادش را نمایان کرد که حتی استادان متعجب میشدند. شیخ ابوالقاسم خویی دربارهاش گفته بود: «مرحبا به شاگرد بهتر از استاد.» اینکه آن زمان هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، وقتی در نماز مرحوم نایینی شرکت کرد، میگفت: «چه مقاماتی را در نمازش طی کرد.» این نکته نشان میدهد که خودش هم با همان سن کم، به مقامات معنوی بالایی در نماز رسیده بود که میتوانست حالات مرحوم نایینی را در نمازش، که برای کسی مکشوف نبود، درک کند.
بعد از چهار سال اقامت در کربلا، به نجف اشرف مشرف شد و در جوار بارگاه ملکوتی حضرت امیرالمؤمینن(ع) به درس اساتیدی وارد شد که آن موقع بسیاری از مردم قدر آنها را نمیشناختند، مانند مرتضی طالقانی، میرزای نایینی، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، شیخ محمدکاظم شیرازی و…. درعینحال به کلاس آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی، وارد شد. یک بار بعد از اینکه مشکل درسی آیت الله قاضی را حل کرده بود، آیت الله قاضی گفته بود: «اشهد انک فاضل» و او را با عنوان «فاضل گیلانی» صدا میزد.
دوزاده سال هم در نجف مشغول تلاش علمی و جهاد عملی بود و سختیهای زیادی در این راه تحمل کرد. برای رفع کسالت و تغییر آب و هوا به کاظمین و سامرا و کربلا میرفت. درنهایت وقتی ۲۹ ساله شد به فومن برگشت.
*ماجرای آشنایی حاج آقا با آیت الله قاضی چگونه بود؟
چندین بار میخواستم درباره آیت الله قاضی و نحوه آشنایی با ایشان بپرسم، اما چون حاج آقا کتمان میکرد اینطور سوال کردم که: «اولین بار اسم آقای قاضی را چطور شنیدید؟» لبخندی زده و فرمود: «در کربلا که بودم، آقایی بود که شبهای جمعه به زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) میآمد. در مدرسه ما در حال وضو گرفتن بود، کم کم با او آشنا شدم و بعد از آن هربار اول مهمان من میشد و به حجرهام میآمد و بعد از آن به زیارت میرفت. ایشان آیت الله سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی و شاگرد آیت الله قاضی بود.» به این ترتیب وارد درس آیت الله قاضی شد. خودش درباره این کلاسها میگفت: «هرگز در این کلاسها اشکال نکردم. البته یک اشکال هم نماند که ایشان بیجواب بگذارد.» بعد لبخندی زد و گفت: «ما پیش اساتیدمان هم سوال نمیکردیم. چرا؟ میدانست سوال ما را.»
*از زندگی خانوادگی آیت الله بهجت (ره) و نحوه تعامل ایشان با اعضای خانواده کمتر مطلبی مطرح شده است. معیار ایشان برای گزینش همسر چگونه بود؟
همیشه سختترین راهها را انتخاب میکرد و معتقد بود که این سختیها برای تکامل نفس مفید است. وقتی در کربلا مشغول تحصیل بود به پدرش که در فومن زندگی میکرد، نامهای نوشته تا همسری برایش انتخاب کند. در نهایت بعد از مراجعت به فومن دختر یکی از خانوادههای شهر را برای او انتخاب میکند. حاج آقا به فومن برگشت و چند ماه بعد از ازدواج، راهی قم شد. قصد داشت دوباره به نجف برگردد اما وقتی خبر وفات اساتیدش در نجف را شنید، عزمش سست شد و تصمیم گرفت در جوار بارگاه حضرت معصومه(س) سیر معنویاش را ادامه دهد.
*در فضای خانواده، تندی و خشونتی از ایشان به خاطر دارید؟
در تمام طول زندگیاش ندیدم که حتی یک بار اعتراضی کند و یا حتی جوابی بدهد. همیشه اهل صبر بود و سکوت میکرد. در خانواده ما میزان صمیمیتی که پدر با مادر داشت خیلی بیشتر از صمیمیتی بود که مادر با ایشان داشت.
*کمی از محیط خانواده و فرزندان آیت الله بگویید.
حاج آقا سه پسر داشت و من فرزند دوم هستم. ایشان آنقدر فروتن بوده که هیچ منیتی برای خود قائل نبود و دغدغه تعلقات دنیایی و مادیات را نداشت. به این ترتیب هر یک از اطرافیان به دنبال منويات خودش از درس و تحصیل و کسبوکار بودند حتی خود بنده. یعنی وقتی می دیدند که زندگی مرفهی برای خود فراهم نکرده، پس هر کسی به دنبال کارها و نيازمنديهاي خود می رفت. اما من از کودکی عادت کرده بودم که روزی دو سه ساعت به ایشان خدمت کنم.
*مشغولیتهای دیگر خودتان در آن دوران چه بود؟
از دوره نوجوانی ساعتی را برای کار منزل گذاشتم تا به خانواده خدمت کنم. در مجموع دنبال درس بودم و در کنار درس حوزه، فلسفه، عرفان و مقداری ریاضیات و ستاره شناسی خواندهام.
*چه شد که انگیزه خدمت به ایشان در وجود شما تقویت شد؟
حدود سال ۶۳ بود که مرحوم علامه جعفری (ره) به منزل ما آمده بود. هشداری به من داد و با همان لهجه زیبای خودش گفت: «یادت باشد که تو هنوز پدرت را نشناختهای. من عالم را گشتهام و همین یک نفر باقی مانده. تا وقتی زنده است نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسیاش. وقتی او را از تو گرفتند تازه متوجه میشوی چه کسی بود. اصلا هم معلوم نیست که تا چند صد سال دیگر همتایش به این دنیا بیاید. پس همه زندگیات را صرف خدمت به این پیر کن». حتی نصیحتی به من کرد و بر آن تاکید داشت که تا به حال در ذهن دارم. می گفت: «برای نسل آینده امانتدار باش. هر مطلبی را که پدرت میگوید یادداشت و ضبط کن. حتی اگر حرفی زد که خودت متوجه نشدی، آن را هم یادداشت کن و نگهدار.»
من هم که آن موقع روزی سه چهار ساعت به رسیدگی به امور حاج آقا اضافه کردم و مدتی بعد تقریبا روزی پانزده ساعت را به این کار اختصاص دادم. از سال 81 تا زمان وفات حاج آقا هم تمام مدت شبانه روز در خدمتش بودم، غیر از ساعتی که از خانه بیرون میرفتند.
*فرزندان دیگر حاج آقا تا این اندازه در کنارشان بودند؟
نه؛ آنها اینقدر نمیآمدند.
*بیشتر وقت ایشان به تدریس و مطالعه و عبادت میگذشت. برخوردهایشان با خانواده چگونه بود؟
حاج آقا نسبت به امور خانواده، همسایهها، آشنایان و حتی مردمی که نمیشناخت هم توجه خاص داشت. زندگی زاهدانهای داشت و اهل قناعت بود. به یاد دارم وقتی مقداری میوه برای خانه تهیه می کردیم، هدیه میدادند به دیگران بیشازحد به فکر دیگران بود و حتی خیلی بیشتر از حد متعارف به دیگران کمک میکرد، باز هم سفارش میکرد که یک سوم میوهها را به همسایهها بدهم، یک سوم را برای خانواده خودم بردارم و یک سوم را هم در خانه بگذارم که وقتی مهمان آمد از او پذیرایی شود.
برای معاشرت و تعامل با همسر و فرزندان، برنامه نانوشتهای داشتند. با وجود اینکه زمان خالی برایشان باقی نمیماند، یا مشغول ذکر و عبادت بوده و یا به درسها میپرداختند. تدبیرشان برای پرداختن به امور خانواده این بود که در سه وعده غذا که در کنار خانواده بودند، با وجود اینکه کم غذا میخوردند اما به آرامی و با طمأنینه این کار را انجام میدادند تا بیشتر در کنار خانواده باشند. شاید در تمام عمرشان ندیدم که با سرعت غذا بخورند و بروند.
در وعدههای غذایی به پرسوجو از اقوام و همسایهها و مریضهای آنان میپرداختند و به صله ارحام و پرسوجو از نیازها و رفع گرفتاریهای آنهایی که میشناخت سفارش میکردند.
سرویس خبرنگاران: امیرمحسن سلطان احمدی
بالاترین ذکر در بیان آیت الله بهجت(ره)
مربوطه به : اخبار ویژه • آخرین عناوین