لالایی برای آرتین
- شناسه خبر: 40760
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۴:۳۶
- منبع: تسنیم
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
به گزارش بقاع خبر،آرتین پسر 5 ساله حادثه تروریستی در حرم حضرت شاهچراغ است که در این اتفاق، پدر، مادر و برادرش را از دست داد.
این اتفاق تلخ و سوزناک واکنشهای بسیاری از هم وطنان را به همراه داشت و شاعران نیز ابیات متعددی را سرودند.
احمد بابایی شاعر آیینی برجسته کشور، نوسرودهای را به یاد شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ و برای تسلی خاطر آرتین منتشر کرده است. او این ابیات را در برابر دوربین خوانده و در قالب ویدئوکلیپ «دُردانه شیراز»
شعرم از حیرت و جنون پر شد
بوی باروت و عطر خون پر شد
روی گلها کبود میبینم
ردّ پای یهود میبینم
یک طرف نعره، یک طرف ناله
خشم پاییز و غربت لاله
شب شکستن شده گناه چراغ
شاهدم: زخمهای شاه چراع
بُهت در هر نگاه میبینم
در حرم، قتلگاه میبینم
باورم نیست آنچه میشنوم
نکند اشتباه میبینم
گرگ پیراهن عزیز درید
حُسن یوسف به چاه میبینم
خون که آیینه کاری حرم است
خاک را غرق آه میبینم
وسط زندگیّ و آزادی
یک زن بیپناه میبینم
گرچه تلخ است… این شهادت را
عشق در یک نگاه میبینم
باز سنگین شدهست سینه ام، آه
شمر در بارگاه میبینم
در نگاه یتیمِ ترسیده
روضهای رو به راه میبینم
من به یاد رقیهام، هرجا
کودکی بیگناه میبینم
کو یلِ شرزه شیر ما قاسم؟
کو عموی یتیمها قاسم؟
آه قاسم! زمان غربت ماست
ها کجا ماندهای؟ حرم، تنهاست
فتنه، آغوش باز تکفیر است
حاج قاسم! زمانه، دلگیر است
در شب فتنه، دلشکسته شدیم
ما از آشوب هرزه، خسته شدیم
مادری داشت دست و پا میزد
بغض “آرتین” تو را صدا میزد
ای یلِ شرزه شیر ما قاسم!
ای عموی یتیمها قاسم!
هرکه در فتنه مرد میدان شد
وارث غیرت شهیدان شد
گرچه باران گرفته چشمم را
گرچه زلف دلم پریشان شد
گرچه داغ برادرم دیدم
او به خوان بتول مهمان شد
گرچه شد پاره پاره، مشک عمو
گرچه آیینه، تیرباران شد
گرچه و صدهزار گرچهی تلخ
هرچه گفتم یک از هزاران شد
باخبر باش رود، دریا گشت
باخبر شو نسیم، طوفان شد
پیش خشم دو دم، دم از مردی!؟
شک مکن هرکه زد پشیمان شد!
یادمان مانده شیوههای قدیم
پیش از این عمرو عاص، عریان شد!
راز بغض دیار ما، آرتین!
طفل معصوم و بیصدا، آرتین!
پسرم! از قدیم در یاد است
بغض، گاهی مرور فریاد است
پیش چشم تو بیهوا کشتند
پسرم! شادی تو را کشتند
بغض بستهست راه حلقومت
ای فدای دو چشم مظلومت
ردّ خون در حرم زده نامرد
بازیات را به هم زده نامرد
بغض کردی و قلب ما خون است
پسرم! راز قصهها خون است