سرنوشت همه ما به هم گره خورده است.
- شناسه خبر: 25217
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۵ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۰۶:۵۲
- نویسنده: تحریریه بقاع خبر
✍️ رحیم قمیشی
به گزارش خبرنگار فضای مجازی بقاع نیوز: هند که بودم یکبار تصمیم گرفتم خانواده را با قطار از پونا که محل زندگیمان بود به حیدرآباد ببرم.
عمدا قطار را انتخاب کردم تا هم طبیعت زیبای هند را بیشتر ببینیم، هم بتوانیم مردم طبقه متوسط و پایین هندوستان را از نزدیک ببینیم و زندگیشان را لمس کنیم.
میدانستم آنجا هر کوپه قطار ۸ نفر ظرفیت دارد و چون خانواده بودیم، یک کوپه کامل رزرو کردم.
بعدا که سوار شدیم دیدیم عدهای مسافر داخل راهروها ایستادهاند. به شکلی که رفت و آمد در راهروها ممکن نبودد!
بعدا با تعجب فهمیدم آنها هم بلیط دارند. اما بلیط سرپایی در طول سفر!
ظاهرا بلیط آنها نیم بها بود.
خیلی خجالت کشیدم.
مامور کنترل بلیط و رئیس قطار که آمدند بلیطها را چک کنند دیدند بلیط کوپه را داریم ولی پنج نفریم. پرسیدند بقیه کجا هستند؟ گفتم ما همین پنج نفریم ولی بلیط کوپه را خریدهایم.
رئیس قطار که مردی سیاهچرده و تا اندازهای چاق بود و کلاهی خاکستری همرنگ لباسهایش به سر داشت، و معلوم بود خسته هم هست، نفس عمیقی کشید. چند ثانیهای تامل کرد و با نگاه تحقیرآمیزی و لحن تندی گفت خیلی بیجا کردید هشت بلیط گرفتید وقتی پنج نفر هستید!
رنگ صورتم عوض شد. عرق سردی روی پیشانیام نشست. آنجا فهمیده بودم چه اشتباهی کردهام.
پرسیدم الان چه کار باید بکنم؟
صدا کرد سه نفر از همان هندیهای لاغر اندام و نحیفالجثه از داخل راهرو آمدند داخل کوپه ما، و آن سه بلیط اضافه را پاره کرد و انداخت داخل سطل زباله.
راستش ما نمیدانستیم چه وضعی است داخل قطار. نمیدانستیم عدهای به خاطر جابجایی مجانی بین واگنها و گاه روی سقفش جا گرفتهاند.
ما نمیدانستیم آن سه هندی که آمدند چقدر مهربانند، آنقدری که وقتی رئیس قطار رفت گفتند نگران نباشید ما میتوانیم برویم همان راهرو تا شما راحتتر باشید.
ما نمیدانستیم آن بچههایی یکی یکی با طبقی بر سر میآمدند و پیشنهاد خرید سمبوسه و ماسالا چای میدادند همه امیدشان برای گذراندن آن روزشان به فروش همان خرت و پرتها بوده. آن مسافرهای جدید یادمان دادند از آنها حتما بخریم.
ما نمیدانستیم خیلی از آن سرپاییها کارگرانی هستند که از صبح تا آن بعدازظهر کار کرده بودند و وسعشان به خرید بلیط صندلی دار نمیرسید.
تا دیدیم آن سه مهمان جدید نیم ساعت بعد هر سه نشسته خواب سنگینی رفتند.
و آنهایی که. از پیر و جوان و حتی کودکان بسیاری. بنام کودکان کار در راهرو بودند و بین واگنها، بسیاریشان سرپایی خوابیدند.
ما اصلا نمیدانستیم دنیای ما همه یکی است. زمین ما یکی است، خورشید ما یکی است، خلقت ما یکی است، خدای ما یکی است.
آنقدر در ایران از ما پرسیده بودند با هندوهای نجس که مثلا خدا را نمیپرستند چهکار میکنید… که باورمان شده بود و خودمان هم احمق شده بودیم.
و نمیدانستیم آنهاهم. آفریده های تحت ستم و فقر مظلوم …همین. خداهستند.
و انسانند…
این روزها کرونا دارد بهخوبی یادمان میدهد ما همه انسانها یک سرنوشت داریم. ما همه اهالی زمین سوار یک کشتی هستیم. همه فارغ از مرزها، نژادها، رنگ پوست، زبان و ادیان و مذاهبمان، یکی هستیم.
آوارگان سوریهای که با بمباران هواپیماهای روسی و. ترکیه ایی و سربازان ِِ انواع گروههای سلفی و تکفیری …. با حملات وحشیانه …زن و مرد و جوان و کودک و پیر آواره بیابانها و دریاهای خروشان میشوند، برادران و خواهران ما هستند.
آن مردم مظلوم غزه
..و یمن که مثل مورچه کشته میشوند، آن مسلمانهای مظلوم هندی، مسلمانهای چینی، مسلمانهای میانمار. و که تنها بخاطر عقیدهشان سربهنیست میشوند، مثل خود ما انسان هستند. و تنها یک بار امکان زندگی دارند.
ما قبل از کرونا فراموش کرده بودیم آنهایی که در حاشیه شهرهایمان، بیغوله نشین هستند، آنهایی که ماه به ماه رنگ گوشت را در خانه نمیبینند، آنها که خرید دارو هم برایشان ناممکن است، آنها که کلیههایشان را میفروشند، آنها که بخاطر ورشکستگی در زندان هستند، آنها که بخاطر دفاع از ما انواع محرومیتها را تحمل میکنند، آنها که در جهان جدید با همه امکانات ارتباطی اصلا دیده نمیشوند، آنها هم صاحب زمین هستند.
خورشید هم یکی است
زمین ما، آسمان ما…
ما هشت بلیط گرفته و در قطار زندگی لم دادهایم…
فکر میکنیم این حق ماست!
یک بار رئیس قطار میآید
همان که قبلش میخندید
نگاه تندی به ما میکند
میپرسد خجالت نکشیدید!
آن وقت ما لکنت زبان میگیریم
آن وقت ما از خودمان بدمان میآید…
کرونا یادمان داد
پول ، دارایی و قلدری، دلیل موجهی برای داشتن زندگیای متمایز و بهتر از دیگران نیست..
سرنوشت همه ما در سراسر زمین به هم گره خورده است.